بینهایتطلبی چیست؟
دنیای ما دنیایی است پر از انسانهایی با خواستههای نامحدود، که هیچ وقت دست از خواستن برنمیدارند، اما به راستی بینهایت طلبی چیست؟ آیا حقیقتاً هیچ سقفی برای آرزوهای انسان وجود ندارد؟ بیایید دنیایی را تصور کنیم، که با جهان ما متفاوت است، دنیایی که در آن هیچکس آرزویی ندارد. هیچ خواستهای نیست. هیچکس طالب هیچ چیزی نیست. اصلاً چیزی برای خواستن وجود ندارد. چه احساسی دارید؟ دنیای عجیب و پژمردهای است. تصور انسانهایی در تلاش و تکاپو در این دنیا سخت است؛ زیرا آرزو موتور حرکت و حیات قلب است و انسانی که چیزی نخواهد، افسرده و پژمرده خواهد شد.
حالا برمیگردیم به دنیای واقعی که دنیایی پر از حرکت و طلب و خواستن است، دنیایی پر از تکاپو برای به دست آوردن و رسیدن. دنیایی که در آن هنوز کاری به اتمام نرسیده، فکر کاری دیگر به ذهنمان خطور میکند. گاهی از فرط این خواستنهای مداوم، آرام و قرار نداریم. پر از طلبها و آرزوهایی هستیم، که انتهایی برای آنها وجود ندارد. همۀ ما نُه ماه را در محیط تنگ و تاریک رحم مادر سپری کردیم و بعد پا به دنیایی هزار رنگ و پر از شگفتی گذاشتیم، اما انگار این دنیا با همۀ وسعت و گوناگونیاش هنوز برای ما کوچک و محدود است، در این دنیای بزرگ هنوز راضی و آرام نیستیم و در پی کشف سیارهها و کهکشانهای دیگریم، اما نگران نباشید، این بخشی از ذات ماست. بله، ما بینهایت طلبیم! اما به درستی نمیدانیم که بینهایت طلبی چیست؟
بینهایتطلبی؛ میلی که نیاز به اثبات ندارد
اگر از ما بپرسند، چند میلیارد لازم داری تا به تمام آرزوهایت برسی؟ احتمالاً لیستی از آرزوها در ذهنمان شکل خواهد گرفت و مطمئناً بعد از اولین محاسبه یادمان میافتد که چند چیز را از قلم انداختهایم! انگار در این دنیا هیچ نهایتی برای خواستههایمان وجود ندارد و هیچ چیز ما را قانع نمیکند. به همین دلیل است که بینهایت طلب بودن انسان نیازی به اثبات ندارد. کافی است هرکس نگاهی به زندگی خود و آرزوهایش بکند، تا این گذاره را بپذیرد. آیا سقفی برای خواستههایمان قائل هستیم؟ یا درست در زمانیکه میخواهیم نقطۀ پایانی برای لیست بلند و بالایمان بگذاریم، بلافاصله آرزو و خواستۀ دیگری به ذهنمان میرسد؟ وارد هر حرفهای که میشویم، میخواهیم در آن بهترین باشیم. حتی اگر مدال طلای المپیک را کسب کنیم، به فکر رکورد در تعداد آن میافتیم. ما مدام در حال سیر کردن بین خواستههایی هستیم، که نمیتوان پایانی برای آنها تصور کرد.
بینهایت طلبی در انسان امری فطری است و همواره این میل سیریناپذیری در ما بوده و خواهد بود. در کودکی این میل خود را با آرزوی داشتن همۀ اسباببازیها و خوراکیهای دنیا نشان میداد و در بزرگسالی به آرزوی بیپایان خواستن کامل هرچیزی که میشناسیم، تبدیل شده است. ما همه چیز را در بهترین کیفیت برای خود میخواهیم و این آرزو هرگز متوقف نمیشود. بلافاصله بعد از رسیدن به مطلوبی از آن دلزده شده و به مطلوب بالاتری تمایل پیدا میکنیم.
به محض قبولی در کنکور کارشناسی به فکر ادامۀ تحصیل در مقاطع بالاتر هستیم. اولین حقوقمان را که میگیریم، فکر سرمایهگذاری به سرمان میزند و در انتخاب همسر کسی را در رؤیا میبینیم که تمام زیبایی و مهربانی دنیا را یک جا داشته باشد. ذائقۀ بینهایت طلب ما با هیچ سطحی از علم سیر نمیشود؛ در نتیجه به طور مداوم در حال دخل و تصرف در این دنیا هستیم. با این امید که شاید بتوانیم، با ایدههای نو حس تنوعطلبی و نوخواهی وجود خود را ارضا کنیم. حسی که هیچ حد و نهایتی برای آن وجود ندارد.
آرزوهایی نامحدود در دنیایی محدود
وجود ما وسعتی بینهایت دارد و به همین میزان در خود بینهایت احساس نیاز میکنیم. ما همه چیز را میخواهیم و از همه چیز بهترین آن را میخواهیم. بیشترین ثروت، بیشترین محبوبیت و شهرت، بیشترین علم و… . میتوان گفت، بینهایت تنها خواستۀ ماست. بینهایت از هر چیزی که میشناسیم. پس در هر سطحی از شناخت که باشیم، بینهایت را در همان سطح معنا کرده و زندگی خود را بر اساس این معنا بنا میکنیم. در نتیجه؛ اگر شناخت درستی از خود به عنوان یک انسان نداشته باشیم، اسیر خواستنیهای ابعاد پایینی وجود خود خواهیم شد.
اما این میل بینهایت طلبی از کجا آمده؟ وقتی جهان و عمر ما محدود است، چرا باید چنین میلی در وجود ما باشد؟ میلی که با حضورش آرامش را از زندگی ما گرفته و ما را همواره به دنبال رسیدن به خواستههایی بیپایان سرگردان کرده است؟ آیا راهکاری برای ریشه کن کردن این میل وجود دارد؟ آیا اگر جلوی این میل را بگیریم، به آرامش خواهیم رسید؟ مگر نگفتیم که هیچ آرزویی بیجهت و بیریشه در ذهن ما شکل نمیگیرد، پس چگونه میتوان جوابی برای این تناقض پیدا کرد؟
نکتۀ مهمی که عموماً از آن غافل شدهایم، این است که همۀ ابعاد وجود ما بینهایت نیستند. ما ظرفیت و پتانسیل دریافت و پذیرش بینهایت در تمام ابعاد وجودمان را نداریم. حتی اگر چنین ظرفیتی در وجود ما باشد، عمر محدود دنیایی ما کفاف رسیدن به همۀ خواستههایمان را نمیدهد.
در نتیجه، سرنوشت بینهایتطلبی ما در قوای پایینی نفس چیزی جز اضطراب و ناآرامی نخواهد بود. ما چیزی را میخواهیم که نمیتوانیم داشته باشیم و رنجی از این بالاتر وجود ندارد. اگر ظرفیت ابعاد وجودی انسان را به پنج پیمانه با اندازههایی مشخص تشبیه کنیم، بهتر میتوانیم به این نتیجه دست یابیم که نمیتوان بینهایت آب را در یک پیالۀ کوچک ریخت؛ در نتیجه، بینهایت کمال را هم نمیتوان در جسم کوچک و محدود و یا عمر کوتاه انسان گنجاند. پس چاره چیست؟ و چگونه باید این میل را مدیریت کرد؟ پاسخ را در مقالات بعدی پیدا خواهیم کرد.
در این مقاله به تعریف بینهایت طلبی پرداختیم و گفتیم که میل بینهایت طلبی انسان چیست. بینهایت طلبی را به عنوان امری فطری و درونی معرفی کردیم. بیان کردیم که ریشۀ دلزدگیها و از شاخهای به شاخۀ دیگر پریدنهای انسان در چیست و در پایان به سؤالی اساسی پیرامون چرایی این میل و چگونگی مدیریت آن رسیدیم. قبل از خواندن مقالات بعدی، پاسخ خود به این سؤالات را برای ما بنویسید.