از یکی از غلامان امام سجاد (علیهالسلام) روایت شده است که آن حضـرت (علیهالسلام) روزی به صحرا رفت، گفت: به دنبالش رفتم و او را دیدم که بر سنگی زبر سجده نـموده است، پس، ایستادم در حالی که صدای بلند گریهاش را میشنیدم، شمردم که هزار بار گفت:
لاٰ إِلٰهَ إِلَّا اللّٰهُ حَقّاً حَقّاً، لاٰ إِلٰهَ إِلَّا اللّٰهُ تَعَبُّداً وَرِقّاً، لاٰ إِلٰهَ إِلَّا اللّٰهُ إِیمٰاناً وَصِدْقاً.
نیست پروردگاری جز خدا به حق و حقیقت، نیست پروردگاری جز خدا به بندگی و بردگی، نیست پروردگاری جز خدا به ایمان و راستی.
سپس سـر از سجده برداشت در حالی که محاسن و صورتش خیس گشته بود از اشکهای چشمانش.