مدرسه انسان شناسی منتظر

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

صفحه نخست » دعای دویست‌ و شانزده – مناجات و تضـرع در کنار کعبه

اشتراک گذاری مقاله

از طاووس یمانی روایت شده است که گفت: در دل شب مردی را دیدم که به پرده‌های کعبه آویخته بود در حالی که می‌گفت:

أَلاٰ أَیُّــهَـا الْـمَــأْمُــولُ فــیٖ کُــلِّ حَــاجَـةٍ
ای آنــکه در هر حــاجتی به تو امــید باشــد
أَلاٰ یٰــا رَجَــائِی أَنْــتَ کَــاشَــفُ کُــرْبَــتِـی
ای امید من، تو بر طرف کنندۀ اندوهم هستی
فَــزٰادیٖ قَــلِـیـلٌ مٰــا أَرٰاهُ مُــبَــلِّــغـیٖ
توشــه‌ام اندک است و فکر نـمی‌کنم که مرا برسـاند
أَتَــیْــتُ بِـأَعْــمٰــالٍ قِــبٰــاحٍ رَدِیَّــةٍ
با اعــمالی زشــت و نادرســت آمــده‌ام
أَتُـحَــرِقُــنـیٖ فِـی الـنّٰـارِ یٰـا غَـایَـةَ الْـمُـنـىٰ
آیا مرا در آتش می‌سوزانی ای نهایت آرزویم
شَـکَـوْتُ إِلَـیْـكَ الضُّـرَّ فَـاسْـمَـعْ شِـکَـایَـتِـی
گرفتاری را نزد تو شکایت کرده‌ام پس شکایتم را بشنو
فَــهَآبْ لـیٖ ذُنُــوبیٖ کُــلَّـهٰـا وَاقْــضِ حَـاجَتیٖ
پس همۀ گناهانم را بر من ببخش و حاجتم را برآورده ساز
اَلِــلــزّٰادِ أَبْــکــیٖ أَمْ لِــبُــعْــدِ مَــسٰــافَـتـیٖ
آیا برای توشه بگریم یا برای طولانی بودن راهم؟
فَـمٰا فِــی الْــوَرىٰ خَــلْــقٌ جَــنــىٰ کَـجِـنٰـایَـتِی
که در میان مردم کسی نیست که جنایتی همانند من کرده‌باشد
فَـأَیْـنَ رَجَــائِی مِــنْـكَ أَیْــنَ مَــخَـافَـتِـی؟
پس امیدم به تو کجا باشد و ترس من کجا؟

گفت: پس به او نگریستم و دیدم که او علی بن الحسین (علیهما‌السلام) است و گفتم: ای فرزند رسول خدا این چه نگرانی است و تو پسـر رسول خدا هستی.  تو چهار خصلت داری: رحمت خدا، شفاعت جدت رسول اللّٰه و تو پسـر او هستی و فرزند کوچکی.

پس به او گفت: ای طاووس، من در کتاب خدا نظر کردم و چیزی از آن را به خود ندیدم، زیرا خداوند متعال می‌فرماید: «و هرگز از احدی جز آن کسی که خدا از او راضی است شفاعت نکنند و آنها دائم از خوف (قهر) خدا هراسانند[1]». در مورد فرزند رسول خدا بودنِ من، خداوند متعال می‌فرماید: «پس آن‌گاه که نفخه صور قیامت دمیده شد دیگر نسب و خویشی در میانشان نـماند و کسی از کس دیگر حال نپرسد. پس (در آن روز) هر که اعمالش سنگین و وزین است آنان رستگارانند. و هر که اعمالش سبک وزن است آنان کسانی هستند که نفس خویش را در زیان افکنده، به دوزخ مخلد خواهند بود[2]».

و امّا که من بچه بودم، هیزم کهنه را دیدم که فقط از صغیر مشتعل می‌شود.

سپس علیه‌السلام گریه کرد تا بیهوش شد.

پی‌نوشت‌ها:

[1] . سوره انبیاء/28.

[2] . سوره مؤمنون/ 103-101.

عضو خبرنامه ما باشید

دریافت آخرین مطالب و موضوعات به صورت ایمیل و ارسال در شبکه های اجتماعی