دعای دویست و شصت و پنج – هنگام نشان دادن حرمت خویش به عبدالـملک

صفحه نخست » دعای دویست و شصت و پنج – هنگام نشان دادن حرمت خویش به عبدالـملک

اشتراک گذاری مقاله

فهرست مطالب

از حضـرت باقر (علیه‌السلام) روایت شده است که فرمود: عبدالـملک خانۀ کعبه را طواف می‌کرد، و حضـرت علی بن‌الحسین (علیهماالسلام) جلوتر از او طواف می‌کرد و به او توجهی نداشت، و عبدالـملک او را به چهره‌اش نـمی‌شناخت. پس گفت: این کیست که در حضور ما طواف می‌کند و توجهی به ما ندارد؟ گفته شد: این علی بن الحسین (علیهماالسلام) است، پس در جای خود نشست و گفت: او را نزد من بیاورید، او را آوردند. به او گفت: ای علی بن الحسین، من قاتل پدرت نیستم، پس چه چیزی تو را از آمدن نزد ما باز می‌دارد؟ حضـرت علی بن الحسین (علیهماالسلام) فرمود: قاتل پدرم با آنچه انجام داد دنیایش را بر او تباه کرد، و پدرم به آن، آخرتش را بر او تباه ساخت، اگر دوست داری همانند او شوی، پس آنگونه باش. گفت: هرگز ولی به سوی ما بیا تا از دنیای ما بهره‌مند شوی. امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) نشست و ردایش را باز کرد و گفت:

اَللّٰهُمَّ اَرِەِ حُرْمَةَ اَوْلِیَائِكَ عِنْدَكَ.

خداوندا به او نشان ده حرمت اولیایت را نزد خودت.

ناگهان ردایش پر از جواهراتی شد که درخشندگی‌اش نزدیک بود چشم‌ها را برباید پس به او گفت: آیا کسی که حرمتش نزد پروردگارش اینگونه باشد به دنیای تو محتاج است؟ سپس گفت:

اَللّٰهُمَّ خُذْهٰا فَلاٰ حَاجَةَ لیٖ فِیهٰا.

خداوندا، آنها را برگیر که مرا به آنها نیازی نیست.

عضو خبرنامه ما باشید

دریافت آخرین مطالب و موضوعات به صورت ایمیل و ارسال در شبکه های اجتماعی