از ابی الطفیل عامر بن وائله است كه گفت: علی بن الحسین (علیهماالسلام) هرگاه این آیه را تلاوت میكرد: ﴿يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ
آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ﴾ یعنی «ای كسانی كه ایمان آوردهاید از خدا حذر كنید و با راستگویان باشید» میگفت:
اَللّٰهُمَّ ارْفَعْنِی فیٖ أَعْلیٰ دَرَجَاتِ هٰذِہِ النُّدْبَةِ، وَأَعِنِّی بِعَزْمِ الْاِرَادَةِ، وَهَبْنِی حُسْنَ الْمُسْتَعْقَبِ مِنْ نَفْسِی، وَخُذْنِی مِنْهَا حَتّٰى تَتَجَرَّدَ خَوَاطِرُ الدُّنْیَا عَنْ قَلْبِی مِنْ بَرْدِ خَشْیَتِی مِنْكَ، وَاْرزُقْنِی قَلْباً وَلِسَاناً یَتَجَارَیٰانِ فیٖ ذَمِّ الدُّنْیَا، وَحُسْنِ التَّجَافیٖ مِنْهٰا حَتّٰى لاٰأَقُولَ إِلّٰا صَدَقْتُ، وَأَرِنیٖ مَصٰادِیقَ إِجَابَتِكَ بِحُسْنِ تَوْفِیقِكَ حَتّٰى أَكُونَ فیٖ كُلِّ حَالٍ حَیْثُ أَرَدْتَ.
خداوندا مرا در بالاترین درجات این فراخوان قرار ده و مرا یاری کن به عزیمت اراده و عنایت کن مرا از خودم خوش عاقبتی را و مرا از آن بگیر تا قلب من از اندیشههای این دنیا رها شود، از سـردی ترسم از تو، و روزی کن مرا قلب و زبانی که با هم در نکوهش دنیا روان گردند، و نیکی دوری از آن، تا نگویم مگر اینکه راست گویم و نشان ده مرا مصداقهای اجابتت را با حسن توفیقت تا باشم در هر حالی آنگونه که خواسته باشی.
فَقَدْ قَرَعَتْ بـیٖ بَابَ فَضْلِكَ فَـاقَةٌ که به وسیلۀ من درِ فضلت را فقری کوبیده است |
بِـحَدِّ سِـنٰـانٍ نٰالَ قَلْـبِـی فُـتُـوقُـهٰا با تیزی نیزهای که زخمش به قلبم رسیـده است |
وَحَتّٰى مَتىٰ أَصِفُ مِحَنَ الدُّنْیَا، وَمَقَامَ الصِّدِیقِینَ، وَأَنْتَحِلُ عَزْماً مِنْ إِرَادَةِ مُقِیمٍ بِـمَدْرَجَةِ الْخَطَایَا، أَشْتَكیٖ ذُلَّ مَلَكَةِ الدُّنْیَا وَسُوءَ أَحْكَامِهَا عَلَیَّ، فَقَدْ رَأَیْتُ وَسَمِعْتُ لَوْ كُنْتُ أَسْمَعُ فیٖ أَدٰاةِ فَهْمٍ أَوْ أَنْظُرُ بِنُورِ یَقْظَةٍ.
و تا چه وقت محنتهای دنیا را وصف کنم، و جایگاه صدیقان را، در حالی که تصمیمی اتخاذ میکنم از اراده کسی که در جایگاه خطاها مقیم باشد؟! شکایت میکنم از خواری چیرگی دنیا و بدی احکامش بر من که دیده و شنیدهام اگر با ابزار فهم میشنیدم و یا با نور بیداری مینگریستم.
وَكُـلًّا أُلٰاقـیٖ نَـكْــبَــةً وَفَـجِــیـعَـةً و در همه حال نکبت و مصیبتی را روبرو میشوم |
وَكَـأْسَ مَــرٰارٰاتٍ ذُعٰــافــاً أَذُوقُــهٰـا و جام تلخکامیهای زهری که آن را میچشم |
وَحتّٰى مَتىٰ أَتَعَلَّلُ بِالْاَمٰانِی، وَأَسْكُنُ إِلَی الْغُرُورِ، وَأُعَبِّدُ نَفْسِی لِلدُّنْیَا عَلیٰ غَضَاضَةِ سُوءِ الْاِعْتِدٰادِ مِنْ مَلَكٰاتِهٰا؟! وَأَنَا أَعْرِضُ لِنَكَبَاتِ الدَّهْرِ عَلَیَّ، أَتَرَبَّصُ اشْتِمَالَ الْبَقٰاءِ، وَقَوٰارِعُ الْمَوْتِ تَخْتَلِفُ حُكْمِی فیٖ نَفْسِی، وَیَعْتَدِلُ حُكْمُ الدُّنْیٰا.
و تا چه وقت سبب آرزوها سهلانگاری میکنم و به غرور روی میآورم، و خود را بنده میسازم برای دنیا، با وجود سختی بهره بردن نادرست از داراییهایش؟! در حالیکه متعرض بلاهای روزگار بر خودم میشوم، منتظر شامل شدن بقا هستم در حالی که کوبندههای مرگ در آمد و شدند و حکم مرا در نفسم دارند ولی حکم دنیا اعتدال مییابد.
وَ هُـنَّ الْـمَـنَـایَـا أَیَّ وٰادٍ سَــلَـكْــتُـهُ و آنها مرگ هستند هر درهای را در پیش گیرم |
عَـلَـیْـهَـا طَــرِیقِـی أَوْ عَلَـیَّ طَـرِیـقُهَـا بر آنهاست راه من یا بر من است راه آنها |
وَحَتّٰى مَتىٰ تَعِدُنِی الدُّنْیَا فَتَخْلِفُ، وَأَئْتَمِنُهَا فَتَخُونُ؟! لاٰتُحْدِثُ جِدَّةً إِلّٰا بِخَلُوقِ جِدَّةٍ، وَلاٰ تَجْمَعُ شَمْلًا إِلّٰا بِتَفْرِیقِ شَمْلٍ، حَتّٰى كَأَنَّهٰا غَیْرىٰ مُحَجَّبَةً ضَنّاً تَغٰارُ عَلَیَّ الْاُلْفَةَ، وَتَحْسِدُ أَهْلَ النِّعَمِ.
و تا چه وقت دنیا مرا وعده میدهد و تخلف میورزد و امینش میدانم و خیانت میکند؟! به وجود نـمیآورد جدیدی را جز با کهنه ساختـن جدیدی، و جمعی را فراهم نـمیآورد مگر با پراکندن جمعی دیگر، تا آنجا که گویی آن، زن حسودی است که از روی بخل با حجاب گشته است، بر الفت من حسد میورزد، و بر اهل نعمتها حسودی میکند.
فَـقَـدْ آذَنْـتَـنِـی بِـاِنْـقِطَاعٍ وَفُـرْقَــةٍ مرا از جدا شدن و مفارقت خبـر داده است |
وَأَوْمَضَ لـیٖ مِـنْ كُـلِّ أُفْـقٍ بُـرُوقُـهَـا و از هر سویی برقهایش برای من درخشیدهاند |
وَمَنْ أَقْطَعُ عُذْراً مِنْ مُغَذٍّ سَیْراً یَسْكُنُ إِلیٰ مُعَرَّسٍ غَفْلَةً بِأَدْوٰاءِ نَبْوَةِ الدُّنْیَا وَمَرٰارَةِ الْعَیْشِ، وَطیٖبِ نَسِیمِ الْغُرُورِ، وَقَدْ أَمَرَّتْ تِلْكَ الْحَلاٰوَةَ عَلَی الْقُرُونِ الْخَالِیَةِ، وَحَالَ دُونَ ذٰلِكَ النَّسِیمِ هَبَوَاتٌ وَحَسَـرٰاتٌ، وَكَانَتْ حَرَكَاتٌ فَسَكَنَتْ، وَذَهَبَ كُلَّ عَالَمٍ بِـمٰا فِیهِ.
و چه کسی بیعذر و بهانهتر از آنکه به سـرعت راه میپیماید و در جای استـراحتگاهی جای میگیرد و غافل میشود از دردهای مصیبت دنیا و تلخی زندگی و لطف نسیم غرور؟! در حالی که تلخ کرده است آن شیرینی را بر نسلهای گذشته و میان آن نسیم فاصله انداخت گرد و غبارها و حسـرتها، و بود حرکتهایی که آرام گرفت و هر جهانی رفت با آنچه در آن بود.
فَــمٰــا عِــیــشَــةٌ إِلّٰا تَــزِیــدُ مَــرٰارَةً پس هیچ زندگی نیست مگر اینکه تلخیاش افزون شود |
وَلاٰ ضَــیْــقَـةٌ إِلّٰا وَیَـــزْدَادُ ضِـــیــقُـهَا و نیست تنگی مگر آنکه تنگی و فشارش بیشتـر گردد |
فَكَیْفَ یَرْقَأُ دَمْعُ لَبِیبٍ، أَوْ یَهْدَأُ طَرْفُ مُتَوَسِّمٍ عَلیٰ سُوءِ أَحْكَامِ الدُّنْیَا، وَمٰا تَفْجَأُ بِهِ أَهْلَهَا مِنْ تَصَـرُّفِ الْحَالاٰتِ، وَسُكُونِ الْحَرَكَاتِ؟!
پس چگونه اشک خردمندی قطع میگردد و یا چشم هوشمندی آرام میگیرد بر بدی احکام دنیا، و آنچه ناگهان بر اهلش فرود میآورد از دگرگونی حالتها، و ساکن شدن حرکتها؟!
وَكَیْفَ یَسْكُنُ إِلَیْهَا مَنْ یَعْرِفُهَا، وَهِیَ تَفْجَعُ الْآبَاءَ بِالْاَبْنَاءِ وَتُلْهِی الْاَبْنَاءَ عَنِ الْاٰبَاءِ، تَعْدِمُهُمْ أَشْجَانَ قُلُوبِهِمْ، وَتَسْلُبُهُمْ قُرَّةَ عُیُونِهِمْ.
و چگونه به آن آرامش میگیرد آنکس که آن را میشناسد در حالی که آن، پدران را به داغ فرزندان مینشاند و فرزندان را از پدران مشغول میدارد؟! اندوه دلهایشان را از آنان میگیرد و سلب میکند از آنان روشنی چشمان شان را.
وَتَـرْمـیٖ قَـسَاوَاتِ الْـقـُلُـوبِ بِـأَسْهُمٍ سـنـگــدلــی را مــیزنــد بـا تــیــرهــایــی |
وَجَـمـْرِ فِرٰاقٍ لاٰ یَــبُــوخُ حَـرِیــقُـهَـا و گداخـتههای دوری که آتش آن خامـوش نگردد |
وَمٰا عَسَیْتُ أَنْ أَصِفَ مِنْ مِحَنِ الدُّنْیَا، وَأَبْلُغَ مِنْ كَشْفِ الْغِطَاءِ عَمّٰا وُكِّلَ بِهِ دَوْرُ الْفَلَكِ مِنْ عُلُومِ الْغُیُوبِ، وَلَسْتُ أَذْكُرُ مِنْهٰا إِلّٰا قَتِیلاً أَفْنَتْهُ، أَوْ مُغَیِّبَ ضَـرِیحٍ تَجٰافَتْ عَنْهُ!
و میخواهی چه چیزی از محنتهای دنیا را توصیف نـمایم و پرده بردارم از آنچه گردش فلک از علوم پنهانی به آن مأمور گشته است، و از آن نـمیگویم جز کشتهای که او را نابود کرده یا به گور خفتهای که از او دوری گزیده باشد!
فَاعْتَبِـرْ أَیُّهَا السّٰامِعُ بِهَلَكَاتِ الْاُمَمِ، وَزَوَالِ النِّعَمِ، وَفَضٰاعَةِ مٰا تَسْمَعُ وَتَرىٰ مِنْ سُوءِ آثٰارِهٰا فِی الدِّیٰارِ الْخٰالِیَةِ، وَالرُّسُومِ الْفَانِیَةِ، وَالرُّبُوعِ الصَّمُوتِ.
پس عبـرت گیر ای آنکه هلاک شدن امتها را شنیدهای و نابود شدن نعمتها را و فجیع بودن آنچه را میشنوی و میبینی از آثار بدش در سـرزمینهای خالی مانده، و نشانههای از بین رفته و دیار خاموش گشته.
وَكَمْ عَـالِمٍ أَفْنَـتْ فَـلَمْ تَـبْـكِ شَـجْـوَہُ و چه بسیار عالـِمی که نابود ساخت و برایش به غم گریه نکرد |
وَلاٰبُــدَّ أَنْ تَـفْـنـىٰ سَـرِیـعـاً لُـحُوقُهَـا و باید که دنبالههایش نیز به سـرعت فنا شود |
فَانْظُرْ بِعَیْنِ قَلْبِكَ إِلیٰ مَصَارِعِ أَهْلِ الْبَذَخِ، وَتَأَمَّلْ مَعٰاقِلَ الْمُلُوكِ، وَمَصَانِعَ الْجَبّٰارِینَ، وَكَیْفَ عَرَكَتْهُمُ الدُّنْیَا بِكَلاٰكِلِ الْفَنَاءِ، وَجَاهَرَتْهُمْ بِالْمُنْكَرَاتِ، وَسَحَبَتْ عَلَیْهِمْ أَذْیَالَ الْبَوٰارِ، وَطَحَنَتْهُمْ طَحْنَ الرَّحىٰ لِلْحَبِّ، وَاسْتَوْدَعَتْهُمْ هُوَجَ الرِّیَاحِ تَسْحَبُ عَلَیْهِمْ أَذْیٰالَهَا فَوْقَ مَصَارِعِهِمْ فیٖ فَلَوَاتِ الْاَرْضِ.
پس با چشم دلت بنگر به جای افتادن سـرکشان، و دقت کن در پناهگاههای پادشاهان و کاخهای ستمگران، که چگونه دنیا با گروههای مرگ به آنان تاخت، و آشکار نـمود برای آنان ناخوشایندها را، و دامنهای نابودی را بر آنها کشید، و خرد کرد آنان را همچون خرد کردن آسیاب دانهها را، و سپرد آنان را به بادهای وزان تا بکشند بر آنان دامنهایشان را بر روی قبورشان در بیابانهای زمین!
فَـتِـلْكَ مَغٰانـِیـهِـمْ وَهٰذیٖ قُـبُـورُهُـمْ آنـها خـانـههـا و ایـنـها قـبـرهـای آنـان اسـت |
تَـوٰارَثَـهَـا أَعْـصَـارُهَـا وَحَــرِیــقُـهَـا که فشارهای آن و شعلۀ آنها، به ارث گرفتهاند |
أَیُّهَا الْمُجْتَهِدُ فیٖ آثٰارِ مَنْ مَضیٰ مِنْ قَبْلِكَ مِنَ الْاُمَمِ السّٰالِفَةِ، تَوَقَّفْ وَتَفَهَّمْ وَانْظُرْ أَیَّ عِزِّ مُلْكٍ، أَوْ نَعِیمِ أُنْسٍ، أَوْ بِشَاشَةِ أُلْفٍ إِلّٰا نَغَّصَتْ أَهْلَهُ قُرَّةَ أَعْیُنِهِمْ، وَفَرَّقَتْهُمْ أَیْدِی الْمَنُونِ، وَأَلْحَقَتْهُمْ بِتَجٰافِیفِ التُّـرَابِ، فَأَضْحَوْا فیٖ فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ یَتَقَلَّبُونَ، وَفیٖ بُطُونِ الْهَلَكَاتِ عِظَاماً وَرُفَاتاً وَصَلْصٰالاً فِی الْاَرْضِ هَامِدُونَ.
ای کوشندۀ در آثار کسانی از امتها که پیش از تو رفتهاند، توقف کن و بیندیش و بنگر که کدام عزت پادشاهی یا نعمت انس یا شادابی الفت است که تیره و مکدر نکرده باشد صاحبانش را روشنی چشمشان را، و آنها را دستهای مرگ پراکنده ننموده و نرسانده باشد آنها را به سختی خاک، و آنان در شکاف قبـرهایشان جای گرفتند و در درون هلاکتها استخوانها و بدنهای پوسیدهای شدند و گلی خشکیده در زمین خاموش و بیحرکت گشتند.
وَآلَیْـتُ لاٰ تُـبْـقِـی الـلَّیٰـالیٖ بَـشَـاشَـةً و سوگند یاد کردم که شبها سـروری را باقی نگذارد |
وَلاٰ جِدَّةً إِلّٰا سَــرِیــعــاً خُــلُـوقُـهَــا و نه شادابی مگر اینکه به سـرعت فرسوده گردد |
وَفیٖ مَطَالِعِ أَهْلِ الْبَـرْزَخِ، وَخُمُودِ تِلْكَ الرَّقْدَةِ، وَطُولِ تِلْكَ الْاِقَامَةِ، طُفِئَتْ مَصَابِیحُ النَّظَرِ، وَاضْمَحَلَّتْ غَوَامِضُ الْفِكَرِ، وَذَمَّ الْغُفُولُ أَهْلَ الْعُقُولِ، وَكَمْ بَقِیتُ مُتَلَذِّذاً فیٖ طَوَامِسِ هَوَامِدِ تِلْكَ الْغُرُفَاتِ، فَنَوَّهْتُ بِأَسْمٰاءِ الْمُلُوكِ، وَهَتَفْتُ بِالْجَبَّارِینَ، وَدَعَوْتُ الْاَطِبّٰاءَ وَالْحُكَمَاءَ، وَنَادَیْتُ مَعَادِنَ الرِّسَالَةِ وَالْاَنْبِیَاءَ، أَتَـمَلْمَلُ تَـمَلْمُلَ السَّلِیمِ، وَأَبْكِی بُكَاءَ الْحَزِینِ، وَأُنَادِی وَلاٰتَ حِینَ مَنَاصٍ!
و در جایگاه اهل برزخ، و بیحرکتی آن خواب، و طول مدت آن اقامت، چراغ دیدگان خاموش گشته، و پیچیدگیهای اندیشه نابود شده، و غفلتها نکوهش کرد اهل عقلها را، و چه بسیار ماندم در لذت دیدن آن اطاقهای خاموش محو گشته، پس فریاد کشیدم نام پادشاهان را، و ندا دادم ستمگران را و فراخواندم پزشکان و حکیمان را، و صدا زدم معدنهای رسالت و پیامبـران را، بیتابی میکردم همچون بیتابی مار گزیده، و میگریستم گریه شخصی اندوهگین و فریاد میکشیدم و اینک زمان فرار نیست!
سِـوىٰ أَنَّهُـمْ كَـانُـوا فَـبَـانُـوا وَأَنَّــنــیٖ جز اینکه آنان بودند و جدا شدند و همانا من |
عَـلـیٰ جَـدَدِ قَصْــدٍ سَـرِیـعاً لُحُـوقُـهَـا بر زمینی صاف و مستقیم قرار دارم که پیوستـن آن سـریع باشد |
وَتَذَكَّرْتُ مَرَاتِبَ الْفَهْمِ وَغَضَاضَةَ فَطْنِ الْعُقُولِ بَتَذَكُّرِ قَلْبٍ جَرِیحٍ فَصَدَعْتُ الدُّنْیَا عَمّٰا أَلْتَذُّ بِنَوَاظِرِ فِكْرِهَا مِنْ سُوءِ الْغَفْلَةِ، وَمِنْ عَجَبٍ كَیْفَ یَسْكُنُ إِلَیْهَا مَنْ یَعْرِفُهَا وَقَدِ اسْتَذْهَلَتْ عَقْلَهُ بِسُكُونِهَا، وَتُزَیِّنُ الْمَعَاذِیرَ وَخَسَاَتْ أَبْصَارُهُمْ عَنْ عَیْبِ التَّدْبِیرِ، وَكُلَّمٰا تَرٰاءَتِ الْآیَاتُ وَنَشْـرُهَا مِنْ طَیِّ الدَّهْرِ عَنِ الْقُرُونِ الْخَالِیَةِ الْمَاضِیَةِ، وَحَالِهِمْ وَمٰا بِهِمْ وَكَیْفَ كَانُوا، وَمَا الدُّنْیَا وَغُرُورِ الْاَیّٰامِ.
و به یاد آوردم مراتب فهم و شادابی زیرکی خردها را، با یادآوری قلبی زخم خورده، و آشکار نـمودم دنیا را از آنچه ذلت میجستم با دیدگان اندیشهاش از بدی غفلت، و عجیب است که چگونه به آن آرام میگیرد آنکه آن را میشناسد در حالی که عقلش را سـرگشته ساخته است با آرامشش؟! و عذرها را زیبا میسازد، و دیدگانش بازماندند از زشتی تدبیر، و هر چه نشانهها و گستـردگی آنها به نظر آمدند از گذشت روزگار بر نسلهای گذشته و رفته، و حال و وضع آنان، و اینکه چگونه بودهاند، و دنیا چیست و فریب روزها کدام است.
وَهَـلْ هِـیَ إِلّٰا لَوْعَـــةٌ مِــنْ وَرَائِــهَــا و آیا آن چیزی است جز سوزشی که در پی آن باشد |
جَـوىً قَـاتِـلٌ أَوْ حَتْفُ نَفْسٍ یَسُـوقُهَا دردی کشنده یا مرگ جانی که آن را میراند |
وَقَدْ أَغْرَقَ فیٖ ذَمِّ الدُّنْیَا الْاَدِلّٰاءُ عَلیٰ طُرُقِ النَّجَاةِ مِنْ كُلِّ عَالَمٍ، فَبَكَتِ الْعُیُونُ شَجَنَ الْقُلُوبِ فِیهَا دَماً، ثُمَّ دَرَسَتْ تِلْكَ الْمَعَالِمُ فَتَنَكَّرَتِ الْآثَارُ وَجُعِلَتْ فیٖ بُرْهَةٍ مِنْ مِحَنِ الدُّنْیَا، وَتَفَرَّقَتْ وَرَثَةُ الْحِكْمَةِ وَبَقِیتُ فَرْداً كَقَرْنِ الْاَعْضَبِ وَحِیداً، أَقُولُ فَلاٰ أَجِدُ سَمِیعاً، وَأَتَوَجَّعُ فَلاٰ أَجِدُ مُشْتَكیٰ.
و راهنماییان راههای نجات از هر عالـمی در نکوهش دنیا فراوان گفتهاند که چشمها در اندوه دلها خون گریستند، و سپس آن نشانهها از بین رفت، و آثار ناشناخته گشت و در زمانی از سختیها دنیا قرار داده شد، و پراکنده شدند وارثان حکمت و تنهای تنها ماندم همچون شاخ آهویی که یکی از دو شاخش را شکسته باشند، میگویم و نـمییابم شنوندهای را، و اظهار درد میکنم و نـمییابم محل شکایتی را.
وَاِنْ أَبْـكِهِمْ أَجْرَضْ وَكَـیْـفَ تَـجَـلُّـدِی اگر بر آنها بگریم هلاک میشوم و چگونه باشد صبـر کردنم |
وَفِی الْـقَلْبِ مِـنِّی لَوْعَـةٌ لاٰ أُطِـیـقُـهَا در حالی که در دل سوزی دارم که تحمل آن را ندارم |
وَحَتّٰى مَتىٰ أَتَذَكَّرُ حَلاٰوَةَ مَذٰاقِ الدُّنْیَا، وَعُذُوبَةَ مَشَارِبِ أَیّٰامِهَا، وَأَقْتَفىٖ آثَارَ الْمُرِیدِینَ، وَأَتَنَسَّمُ أَرْوَاحَ الْمَاضِینَ مَعَ سَبْقِهِمْ إِلَی الْغِلِّ وَالْفَسَادِ، وَتَخَلُّفِی عَنْهُمْ فیٖ فَضَالَةِ طُرُقِ الدُّنْیَا، مُنْقَطِعاً مِنَ الْاَخِلّٰاءِ؟ فَزَادَنِی جَلِیلُ الْخَطْبِ لِفَقْدِهِمْ جَوىً، وَخَانَنِی الصَّبْـرُ حَتّٰى كَأَنِّی أَوَّلُ مُمْتَحَنٍ أَتَذَكَّرُ مَعَارِفَ الدُّنْیَا وَفِرَاقَ الْاَحِبَّةِ.
و تا چه وقت شیرینی طعم دنیا را به یاد میآورم و گوارایی نوشیدنیهای ایامش را، و پیروی میکنم آثار دنیا طلبان را؟ و میبویم جانهای گذشتگان را با وجود سابقهشان در کینه و تباهی، و دور ماندن من از آنها در بازمانده راههای دنیا، دور مانده از دوستان؟! پس مرا افزود غم بزرگ فقدان شان سوزی در دل، و صبـر با من وفا نکرد تا اینکه گویی من نخستین گرفتار بودم که آشنایان دنیا را به یاد میآوردم و فراق عزیزان را.
فَـلَوْ رَجَـعْتَ تِـلْكَ اللَّیٰالیٖ كَـعَـهْدِهَا اگر آن شبها آنگونه که بودند باز میگشتند |
رَأَتْ أَهْـلَـهَا فیٖ صُـورَةٍ لاٰ تَـرُوقُــهَا اهل خود را در وضعی ناخوشـایند میدیدند |
فَمَنْ أَخُصُّ بِـمُعَاتَبَتِی؟ وَمَنْ أَرْشُدُ بِنُدْبَتِی؟ وَمَنْ أَبْكیٖ؟ وَمَنْ أَدْعُ؟ أَشْجُو بِهَلَكَةِ الْاَمْوَاتِ، أَمْ بِسُوءِ خَلَفِ الْاَحْیَاءِ، وَكُلٌّ یَبْعَثُ حُزْنِی، وَیَسْتَأْثِرُ بِعَبَـرَاتِی، وَمَنْ یَسْعَدُنِی فَأَبْكِی وَقَدْ سُلِبَتِ الْقُلُوبُ لُبَّهَا، وَرَقَاَ الدَّمْعُ؟! وَحَقٌّ لِلدّٰاءِ أَنْ یَذُوبَ عَلیٰ طُولِ مُجَانَبَةَ الْاَطِبّٰاءِ، وَكَیْفَ بِهِمْ وَقَدْ خَالَفُوا الْاٰمِرِینَ، وَسَبَقَهُمْ زَمٰانُ الْهَادِینَ، وَوَكَّلُوا إِلیٰ أَنْفُسِهِمْ یَتَنَسَّكُونَ فِی الضَّلاٰلاٰتِ فیٖ دَیٰاجِیرِ الظُّلُمَاتِ؟!
چه کسی را اختصاص دهم به عتاب و سـرزنشم؟ و چه کسی را با زاریام در نظر گیرم؟ و برای چه کسی بگریم؟ و چه کسی را فراخوانم؟ آیا در مرگ مردگان بنالـم، یا از بد جانشین بودن زندگان؟! و همه باعث میشوند اندوهم را، و بغض را به گلویم میآورند، و چه کسی مرا یاری میکند تا بگریم درحالی که دلها از دست دادهاند خرد خود را و اشک خشک گشته است، و بیماری را حق باشد که ذوب شود با طولانی شدن دوری پزشکان، و آنان را چگونه باشد در حالی که با فرماندهان مخالفت کردند، و زمان هدایتگران پیش از آنان بوده است و آنان به خود متکی گشته اند که در گمراهیهای تیرگی تاریکیها عبادت کنند؟!
حَیَـارىٰ وَلَـیْـلُ الْـقَوْمِ دَاجٍ نُـجُـومُـهُ سـرگردانند و شب این قوم تاریک است و ستارگانش |
طَـوَامِسُ لاٰتَـجْـریٖ بَـطـِیءٌ خُـفُـوقُــهَـا بیفروغ گشته، حرکتی ندارند و غروب کردنشان کند باشد |
وَقَدِ انْتَحَلَتْ طَوَائِفٌ مِنْ هٰذِہِ الْاُمَّةِ بَعْدَ مُفَارَقَتِهَا أَئِـمَّةَ الدِّینِ، وَالشَّجَرَةَ النَّبَوِیَّةَ إِخْلاٰصَ الدِّیٰانَةِ، وَأَخَذُوا أَنْفُسَهُمْ فیٖ مَخَائِلِ الرَّهْبَانِیَّةِ، وَتَغَالَوْا فِی الْعُلُومِ، وَوَصَفُوا الْاِسْلاٰمَ بِأَحْسَنِ صِفَاتِهِمْ، وَتَحَلَّوْا بِأَحْسَنِ السُّنَّةِ، حَتّٰى إِذَا طَالَ عَلَیْهِمُ الْاَمَدُ، وَبَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ، وَامْتُحِنُوا بِـمِحَنِ الصّٰادِقِینَ، رَجَعُوا عَلیٰ أَعْقَابِهِمْ نَاكِصِینَ عَنْ سَبِیلِ الْهُدىٰ وَعِلْمِ النَّجَاةِ، یَتَفَسَّحُونَ تَحْتَ أَعْبٰاءِ الدِّیٰانَةِ تَفَسُّحَ حَاشِیَةِ الْاِبِلِ تَحْتَ أَوْرَاقِ الْبُزَّلِ.
گروهی از این امت مدعی گشتند پس از جدایی با پیشوایان دین و درخت نبوت، اخلاص دیانت را، و خود را گرفتار کردند در خیالات رهبانیت و در علوم مبالغه نـمودند و اسلام را توصیف کردند با نیکوترین صفاتشان و با بهتـرین سنت زیور یافتند، تا آنجا که مدت بر آنها طولانی شد و مسافت بر آنان بسیار گشت، و امتحان شدند به آزمونهای راستگویان، برگشتند بر گذشته ایشان در حالی که باز میگشتند از راه هدایت و نجات، سختی میکشیدند در زیر بارهای دیانت همچون سختی کشیدن شتـران کوچک در زیر بار شتـران بزرگتر.
وَلاٰ یَــحْــرِزُ السَّــبْــقَ الـرَّزٰاحُ وَإِنْ جَــرَتْ پیشی نـمیگیرد شتـری که از سنگینی بار بر زمین چسبیده هر چند حرکت کند |
وَلاٰ یَــبْــلُــغُ الْــغَـایَــاتِ إِلّٰا سَــبُـوقُــهَا و به هدفها نـمیرسند جز پیشتازان آنها |
وَذَهَبَ آخَرُونَ إِلَی التَّقْصِیرِ فیٖ أَمْرِنَا، وَاحْتَجُّوا بـِمُتَشَابَهِ الْقُرْآنِ، فَتَأَوَّلُوهُ بِآرٰائِهِمْ، وَاتَّهَمُوا مَأْثُورَ الْخَبَـرِ مِمَّا اسْتَحْسَنُوا، یَقْتَحِمُونَ فیٖ أَغْمٰارِ الشُّبُهَاتِ، وَدَیٰاجِیرِ الظُّلُمٰاتِ، بِغَیْرِ قَبَسِ نُورٍ مِنَ الْكِتَابِ، وَلاٰ أُثْرَةِ عِلْمٍ مِنْ مَظٰانِّ الْعِلْمِ بِتَخْدِیرِ مُثَبِّطِینَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ عَلَی الرُّشْدِ مِنْ غَیِّهِمْ.
دیگران در مورد ما تقصیر روا داشتند، و به متشابه قرآن احتجاج نـمودند و آن را با نظرهای خویش تأویل کردند، و خبـرهای روایت شده را متهم نـمودند از آنچه نیکو پنداشتند، خود را میافکنند در گرداب شبههها و تیرگی تاریکیها، بدون برگرفتـن نوری از کتاب، و نه باقیمانده علمی از محلهای علم با سست گردانیدن باز دارندگان که ادعا کردند به اینکه آنان به راه راست هستند در گمراهی شان.
وَإِلیٰ مَنْ یَفْزَعُ خَلَفُ هٰذِہِ الْاُمَّةِ، وَقَدْ دَرَسَتْ أَعْلاٰمُ الْمِلَّةِ، وَدٰانَتِ الْاُمَّةُ بِالْفُرْقَةِ وَالْاِخْتِلاٰفِ؟! یُكَفِّرُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَاللّٰهُ تَعٰالیٰ یَقُولُ:﴿وَلاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ﴾.
و به سوی چه کسی پناهنده شود نسل بعدی این امت، در حالی که نشانههای هدایت ملت نابود شده، و معتقد شده است امت به تفرقه و اختلاف؟! بعضی از آنها برخی دیگر را تکفیر میکنند و خدای تعالی میفرماید: «و نباشید همچون کسانی که متفرق شدند و مختلف گشتند پس از آنکه به سوی آنان آمد نشانههای آشکار».
فَمَنِ الْمَوْثُوقُ بِهِ عَلیٰ إِبْلاٰغِ الْحُجَّةِ، وَتَأْوِیلِ الْحِكْمَةِ إِلّٰا أَهْلُ الْكِتَابِ، وَأَبْنَاءُ أَئِـمَّةِ الْهُدىٰ، وَمَصَابِیحُ الدُّجَى الَّذِینَ احْتَجَّ اللّٰهُ بِهِمْ عَلیٰ عِبٰادِہِ، وَلَمْ یَدَعِ الْخَلْقَ سُدىً مِنْ غَیْرِ حُجَّةٍ؟!
پس به چه کسی باید اعتماد کرد در ابلاغ حجت و تأویل حکمت جز آنانکه اهل قرآنند، و فرزندان امامان هدایتند، و چراغهای در تاریکی که خداوند به آنان حجت گرفت بر بندگانش، و آفریدگان را بیهوده رها نکرد بدون حجتی؟!
هَلْ تَعْرِفُونَهُمْ أَوْ تَجِدُونَهُمْ إِلّٰا مِنْ فُرُوعِ الشَّجَرَةِ الْمُبَارَكَةِ، وَبَقَایَا الصَّفْوَةِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللّٰهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً، وَبَرَأَهُمْ مِنَ الْآفَاتِ، وَافْتَـرَضَ مَوَدَّتَهُمْ فِی الْكِتَابِ!
آیا آنها را میشناسید یا مییابید جز از شاخههای درخت مبارک، و بقیۀ برگزیدگانی که خداوند پلیدی را از آنان دور کرد و بتحقیق ایشان را پاک گردانید، و بری نـمود آنان را از آفتها، و واجب گردانید دوستی ایشان را در کتاب!
هُمُ الْعُرْوَةُ الْوُثْقىٰ وَهُمْ مَعْدِنُ التُّقىٰ آنان دستگیره محکم و آنان معدن تقوا هستند |
وَخَیْـرُ حِـبَالِ الْعَالَمِیـنَ وَثــِیــقُـهٰا و بهتـرین ریسمانهای محکم جهانیان |