بررسی انسان شناسی تجربی یا علمی
ما عاشق کشف کردنیم و هرچه بدانیم، بازهم دوست داریم بیشتر بدانیم. همین موضوع هم باعث شده هر روز شاخهای جدید به علوم اضافه کنیم. ما امروزه به لطف پیشرفت در علوم قادریم برای بزرگترین معماهای ذهن گذشتگان پاسخ مناسبی ارائه کنیم، با اینحال در مورد چیستی خود هنوز انگشت به دهان ماندهایم!
انسان شناسی علمی است که به تدوین دانستههای ما از خودمان میپردازد. البته این علم به مفهومی که امروزه از آن برداشت میشود، دچار بحرانهای فراوانی است و نمیتواند تعریف صحیحی از انسان ارائه دهد. هر کدام از شاخههای آن نیز به نوعی گرفتار همین بحراناند. در بین تمام علوم انسان شناسی مفیدترین، مهمترین و در عین حال مظلومترین دانش است. به جرأت میتوان گفت هیچ دانشی به اندازۀ انسان شناسی مغفول واقع نشده و هیچ دانشی هم به اندازۀ آن از مسیر اصلیاش منحرف نشده است.
در مقالۀ پیش رو به معرفی و بررسی انسان شناسی تجربی بهعنوان یکی از گونههای انسان شناسی میپردازیم. این دانش از روشهای تجربی برای شناخت انسان استفاده میکند، بنابراین ابتدا لازم است کارکردهای علوم تجربی را توضیح دهیم.
علوم تجربی و کارکردهای آن
با شنیدن واژۀ «علم» یاد چه چیزهایی میافتید؟ روپوش سفید و آزمایشگاه؟ تصاویر سیاهچالههای فضایی؟ معادلات فیزیک روی تختۀ سیاه؟ یا چیزهای دیگر؟
علم معنای گستردهای دارد. تعابیر مختلفی هم در مورد آن وجود دارد. اما یک تعریف رایج آن دانستنیهایی است که از طریق تجربه و آزمایش به دست میآیند. علوم تجربی در دایرۀ این تعریف خاص از علم قرار میگیرد.
علم تجربی شاخهای از علم است که به مطالعۀ پدیدههای جهان هستی میپردازد. هر مقولهای برای اینکه بتواند در حوزۀ مطالعات این دانش قرار بگیرد، باید چند ویژگی داشته باشد:
- قابل مشاهده باشد.
- قابل آزمایش، اندازهگیری و تجزیه و تحلیل باشد.
- تکرارپذیر باشد، یعنی هر کسی با فراهم کردن شرایط لازم، بتواند همان آزمایش را دوباره انجام دهد.
فرآیند کلی در مطالعات علوم تجربی شامل ساختن فرضیه، استخراج پیشبینیهای منطقی از آن و سپس انجام آزمایشهایی برای تعیین درستی یا نادرستی فرضیۀ اولیه است. ممکن است ما بر اساس فرضیهای دست به انجام آزمایش بزنیم، اما نتیجهای که به دست میآید، فرضیۀ ما را باطل کند. پس ابطالپذیر بودن یکی از خواص اصلی علوم تجربی است. این موضوع فقط مربوط به فرضیات نیست. گاهی با پیشرفت علم، نظریاتی هم که سالها از اثبات آنها میگذرد، زیر سؤال میروند و نظریات جدید علمی جای آنها را میگیرند. نمونههای فراوانی از اصول جایگزین شده در حوزههای مختلف علوم تجربی وجود دارد و هر روز هم به تعداد آنها اضافه میشود.
اغلب ما علوم تجربی را با گرایشهایی مثل زیست شناسی، زمین شناسی، فیزیک و شیمی میشناسیم، اما اینها در واقع علوم طبیعی هستند. علوم تجربی با تعریفی که از آن ارائه کردیم، معنای گستردهتری دارد و بسیاری از شاخههای علوم انسانی هم که موضوع مورد مطالعهشان قابل مشاهده، تجربه و آزمایش باشد، میتوانند زیرمجموعۀ علوم تجربی قرار بگیرند. انسان شناسی تجربی یکی از آنهاست.
انسان شناسی تجربی (علمی) چیست؟
دانشمندان علوم زیستی در طبقهبندی موجودات بشر را در ردیف جانوران پستاندار قرار میدهند، بنابراین عملاً انسان را نوعی حیوان قلمداد میکنند. فلاسفۀ غرب نیز با تکیه بر یافتههای علوم زیستی و نیز ویژگیهای مشترک انسان و حیوان مانند برخورداری از شهوت، غضب، زندگی اجتماعی و … آدمی را نوعی حیوان میدانند که نسبت به سایر حیوانات کمی پیچیدهتر و تکاملیافتهتر است. این رویکرد نسبت به انسان مبنای مطالعاتی در حوزۀ انسان شناسی قرار میگیرد که به آن «انسان شناسی تجربی» میگویند.
در این دانش بشر بهعنوان یک موجود طبیعی، همانند بقیۀ موجودات طبیعی تلقی میشود. بنابراین برای شناخت او از همان روش آزمایش و تجربه استفاده میشود که روش موجود در علوم تجربی است.
علم انسان شناسی با هدف شناختن انسان بهوجود آمده و طبیعتاً توقع ما این است که بتواند، شناخت کاملی از بشر ارائه دهد.
در این مورد سؤال کلیدی اینجاست که: آیا واقعاً شناختی که بهوسیلۀ انسان شناسی تجربی به دست میآید، شناخت کاملی است؟

انسان شناسی تجربی، فایدهها و چالشها
هر نوع مطالعهای در مورد انسان که به بررسی بُعد یا ابعادی از وجود او میپردازد، اگر قابل مشاهده، تجربه و آزمایش باشد، زیرمجموعۀ انسان شناسی تجربی قرار میگیرد، مانند: مردم شناسی، جمعیت شناسی، پزشکی، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، روانشناسی، علوم تربیتی، اقتصاد و…
اگرچه فلسفه بهطور مستقیم با علوم تجربی ارتباط ندارد، اما گاهی فلاسفه برای اثبات دیدگاههای خود از دستاوردهای انسان شناسی تجربی استفاده میکنند.
به عنوان مثال کانت فیلسوف آلمانی که از طرفداران انسان شناسی تجربی بهحساب میآید، صراحتاً میگوید: «آگاهی و حواس باید به ما بگویند که انسان کیست» و توضیح میدهد که «در انسان شناسی باید موضوع اصلی خود را طبیعت ویژۀ انسان که تنها با تجربه فهم میشود، قرار دهیم». [1] راسل نیز معتقد است: «اگر از چیزی نتوان آگاهی تجربی داشت نمیتوان از آن هیچگونه آگاهی داشت». [2]
این میزان جزماندیشی و پافشاری اندیشمندان غربی بر اینکه انسان را باید، تنها از طریق آزمایش و تجربه شناخت تعجببرانگیز است؛ زیرا روش تجربی تنها با پدیدههای قابل مشاهده سروکار دارد، اما انسان غیر از رفتارهای ظاهری دارای اراده، نیت، ایمان و رفتارهای معناداری است، که قابل مشاهده نیستند. همچنین این علم نمیتواند احساساتی مثل شادی، ترس، غم و … را اندازه بگیرد.
شناخت تجربی از حیث نوع نگرش در دستۀ انسان شناسی جزءنگر قرار میگیرد و فقط میتواند جنبههای خاص و معینی از آدمی را مورد مطالعه قرار دهد. بنابراین از پاسخ دادن به سؤالات کلی مانند اینکه: انسان چگونه خلق شده؟ آیا علاوه بر جسم ابعاد دیگری هم دارد؟ فلسفۀ حیات او چیست؟ سرنوشتش پس از مرگ چه میشود؟ و… ناتوان است.
نقص دیگر این دانش به ماهیت آن برمیگردد. همانطور که گفتیم ابطالپذیری از خواص اصلی علوم تجربی است، درحالی که داشتن چنین رویکردی نسبت به انسان خطرساز است؛ چون یافتههای انسان شناسان مبنای قانونگذاری و تنظیم ساختارهای اجتماعی قرار میگیرد و اگر بنا باشد هر روز یک نظریۀ جدید صادر شود و اصول قبلی را زیر سؤال ببرد، حیات انسان عملاً با بحرانهای جدی مواجه خواهد شد، کما اینکه چنین اتفاقی هم افتاده و وضعیت ناهنجار جوامع بشری شاهد این مدعاست.
انسان شناسی تجربی باید به همان چیزی که واقعاً هست، رضایت دهد؛ یعنی یک شیوۀ محدود و جزئی برای شناخت انسان از طریق مشاهدۀ ابعاد ظاهری. اگرچه این دانش میتواند ما را در شناخت ابعاد جسمانی بشر یاری کند، اما هرگز به تنهایی برای شناخت ما کافی نخواهد بود.
بهطور کلی هروقت که انسان شناسی بشر را به عنوان یک موجود مستقل و منفک از خالق انسان مورد مطالعه قرار داده، دچار سردرگمی و چالش گردیده و این موضوع تنها منحصر به انسان شناسی تجربی نیست.
[1] انسان شناسی در اندیشه کانت، مجله متافیزیک، شماره 11و12، 1390، ص 88-73
[2] بهاری، شهریار، انسان شناسی نظری، تهران، نشر دلیل، ۱۳۶۷، ص۳۴.