صفات حضرت عباس (علیهالسلام) رمز علمداری در سپاه امام
عباسبنعلی (علیهالسلام) فرزند حضرت علی (علیهالسلام) و حضرت امالبنین (سلاماللهعلیها) هستند. از عباسبنعلی (علیهالسلام) بسیار شنیدهایم، اما عمدۀ شنیدههای ما مربوط به وقایع و حوادث روز عاشوراست و کمتر به باطن این حوادث و تشریح حقیقت و صفات حضرت عباس (علیهالسلام) پرداختهایم. ما ایشان را پای منبر مداحان، سقایی فداکار و برادری وفادار شناختهایم و تصور کردهایم، حقیقت ایشان را بهخوبی فهمیدهایم، اما بیش از آنکه حقیقت ایشان را در مرام و مسلکشان جستجو کنیم، در بابالحوائج بودنشان طمع کردیم.
حضرت عباس (علیهالسلام) شخصیتی داشتند، که هیچ ضربه و آسیبی نمیتوانست، ایشان را قدمی از هدفشان برگرداند، این ویژگی حاصل سالها تمرین تقوا و مبارزه با نفس است. صفاتی مثل ادب، مواسات، بصیرت، فداکاری و ولایتپذیری ایشان ابعاد حیرتانگیز و سرگذشت خاصی دارد و هرآنچه در کربلا بر ایشان گذشت، ثمرۀ وجود این صفات در عمق جان ایشان بود.
از معدود امامزادگانی که زیارتنامۀ مستقیم از امام معصوم برایشان صادر شده، حضرت عباس (علیهالسلام) هستند. زیارتنامۀ نقل شده از امام صادق (علیهالسلام) شناسنامه و شجرهنامۀ معرفتی برای معرفی صفات حضرت عباس (علیهالسلام) است. فرازهای این زیارتنامه بسیار تکان دهنده است، گویی امام در پس این فرازها میخواهند، با قمربنیهاشم بیعت کنند. نقطۀ حیرت انگیز این زیارتنامه آنجاست که امام میفرمایند:«از دست ما برنمیآید که درست از تو تشکر کنیم. خداوند از طرف پیامبر، علی، حسن و حسین (علیهمالسلام) جزای تو را بدهد.»
از ماجرای سقیفه تا امروز آنچه که شکاف بسیار عمیقی بین شیعه و امام او ایجاد کرده، این است که شیعیان یا ولایتمداری را بلد نبودهاند، یا تعمداً به آن عمل نکردهاند. شاید علت اینکه عباسبنعلی (علیهالسلام) اینگونه مورد توجه و احترام اهل بیت (علیهمالسلام) قرار گرفته، آن است که صفات حضرت عباس (علیهالسلام) و نحوۀ عملکرد ایشان همان حلقۀ مفقودهای است، که فقدان آن در عصر باقی ائمه احساس میشده.
مجلس عباسبنعلی (علیهالسلام) کارگاه آموزش و پرورش سردارانی ولایتمدار برای امامان معصومی است، که قرنها مغلوب یاران و سردارانی خودرأی و منفعت طلب بودهاند. اگر رویای سربازی و سرداری امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را در سر داریم، آشنایی با صفات حضرت عباس (علیهالسلام)، مسلک و سیرۀ ایشان آییننامۀ آموزشی این هدف بزرگ است.
صفتی به نام ادب
بعضی از خُلقها خاص و ویژهاند و صاحبان این خُلقها هم با دیگران متفاوتند. ادب همان اخلاقی است که صاحبانش را پیشتازان عالم میکند. ممتازترین استاد و شیواترین شیوۀ ادب در سیرۀ عباسبنعلی (علیهالسلام) بروز کرده است. بارها در کلام راویان شنیده و خواندهایم که قمربنیهاشم هیچگاه امام حسین (علیهالسلام) را به اسم یا برادر نخواندند و تا آخرین لحظه هیچکس از ایشان کلامی جز «سیدی» و «مولای» خطاب به امامشان نشنید.
اصلاً شکل رابطۀ حضرت عباس (علیهالسلام) با امام حسین (علیهالسلام) مثل یک نمودار آموزشی، مدام در حال تدریس یک درس مهم است. این نوع خطاب گویای مطلب عمیق و مهمی است. حضرت با این خطاب هوشمندانه نشان دادند، که اطاعت و مودت ایشان نسبت به امام فقط بهدلیل عشق برادری یا تعصب قومیتی نیست. آنچه عباسبن علی را عبد و حسین (علیهالسلام) را مولا کرده، آن است که امام حسین (علیهالسلام) ولی امر، رهبر و امام زمان عباس هستند.
در تورق صفات حضرت عباس (علیهالسلام) لحظهای را پیدا نمیکنیم که ایشان در حضور امام حسین (علیهالسلام) خطبهای خوانده و یا به هر شکلی اظهار وجود کرده باشند؛ مگر آنجا که امام لب به امری تر کرده باشند. ایشان لابهلای قصهها و خطبههای پدر، بسیار از منزلت هارون نسبت به موسی و تجلی آن در مقام علی (علیهالسلام) نسبت به رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) شنیده بودند و گویا هوسی جز اینکه هارونی برای حسین (علیهالسلام) باشند، نداشتند.
در بیانات علّامه محمودی که چهارده جلد از سخنان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را جمعآوری کردهاند، آمده که امام علی (علیهالسلام) هیچگاه در عصر رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) سخنرانی نکرده و حرفی نزدهاند. اگرچه ممکن است گاهی سؤالی پرسیده باشند، اما جز یک مورد در تاریخ وجود ندارد، که این استاد فن و کلام در محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) سخنی گفته یا خطبهای خوانده باشند.
یکی از صفات حضرت عباس (علیهالسلام) عالم بودن ایشان است. ایشان سالها در محضر پدر و برادران علم آموخته بودند. در وصف علم ایشان همین بس که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند:«فرزندم عباس، مثل کبوتری که بچۀ خود را آب و غذا میدهد، معارف را از من فرا میگرفت.[1]» امام از کلمۀ «زُق» در وصف علم حضرت استفاده کردند؛ زُق به معنای غذایی که خوب هضم شده است، گواه خوبی بر علم فراوان و عمیق حضرت عباس (علیهالسلام) است. ایشان در اوج حکمت و دانایی هیچگاه در محضر امام زمانشان لب به سخنرانی و سخندانی باز نکردند. در سراسر تاریخ موردی نیست، که ایشان جز به درخواست امام خطبهای خوانده یا اقدامی کرده باشند. آن خطبۀ رجزخوانی عباس بر بام کعبه در دفاع از امام هم، سندیت چندان معتبری ندارد.
اما در نقطهای از تاریخ عباس را میبینیم، که شتابان به میان کلام امام میآیند. نیمه شب عاشورا بود و امام بعد از ساعاتی مکالمه با حضرت زینب (سلاماللهعلیها) میخواستند، عزم استوار اصحاب را به خواهر نشان بدهند، پس اصحاب را فراخواندند و پس از بیان مقدماتی فرمودند:«این دشمنان که مقابل ما صف کشیدهاند، فقط مرا میخواهند. هر کدام میخواهید، زنان و کودکان مرا هم بردارید و در تاریکی شب، جان خود را برهانید.» عباس (علیهالسلام) قبل از همه بلند شدند و با تعجب پرسیدند:«چرا چنین کنیم؟ برای اینکه بعد از شما زنده بمانیم؟ دنیا پس از شما نباشد. خدا ما را پس از شما زنده نگذارد. به خدا سوگند که چنین نمیکنیم. میمانیم تا پیشمرگ و بلا گردانتان شویم.» بعد از ایشان همۀ بنی هاشم و اصحاب برخواستند و هر کدام به نوعی وفاداری خود را اعلام کردند.[2]
ریشۀ ادب عباس (علیهالسلام)
بعضی تربیتها ریشه در خانه و خانواده دارند، درست مثل صفات حضرت عباس (علیهالسلام). امّ البنین (سلاماللهعلیها) همیشه خود را زیر لوای اسم فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) محو کرده و نخواستند، حرف و نامی از ایشان به میان بیاید. عباس (علیهالسلام) این حیا و ادب مقدس را از شیرۀ جان مادر نوشیدند، استخوان ترکاندند و به بلندای علمداری حسین (علیهالسلام) در کربلا قد کشیدند.
ادب، ترجمان دل است.[3] برای قمربنیهاشم که تمام دقایق عمر در مقابل حریمهای حرام و خط قرمزهای دین توقف کرده بودند، ادب در مقابل ولی یک خُلق گذرا و هیجانی نبود. ادب در وجود ایشان یک صفت تثبیت شده در مقابل خدا بود، که در کربلا انعکاس آن را در مقابل حجت خدا به نمایش گذاشتند.
چه تعبیری دقیقتر از آنکه ایشان به ما آموختند، ادب تو در مقابل امام، ولی و فرماندهات همان نمایش ادب درون قلبت در مقابل رب توست. تو در مقابل امر امام و ولی، همان رفتاری را داری، که در مقابل پرورگار داشتهای. ادب عباس (علیهالسلام) حاصل سالها تقوای ایشان بود، که سر بزنگاه در معرکۀ امامداری خود را بروز داد.
صحنهگردانی عباس (علیهالسلام) در علقمه به ما آموخت که قدرت ادب، غیبت را به حضور تبدیل میکند. عباس (علیهالسلام) نهتنها در میان وسوسۀ تشنگی، بلکه در تمام لحظهها امام را در برابر خود حاضر میدیدند، حسین (علیهالسلام) در قلب عباس حضور داشت. ادب انسان را به شرم حضوری میرساند، که نخواهی و نتوانی در مقابل محبوبت سر بلند کنی؛ زیرا او همیشه حاضر در توست، مثل حسین (علیهالسلام) که در عباس جاری بود، درست مثل حضور در فرات که عقل حسابگر میگفت؛ بنوش، که توانایی یاری حسین (علیهالسلام) را داشته باشی، اما ادب میگفت، حسین (علیهالسلام) تشنه و تو سیراب باشی؟
صفتی به نام بصیرت
در زیارتنامۀ حضرت عباس (علیهالسلام) که توسط امام صادق (علیهالسلام) بیان شده، با توصیفات خاصی از صفات حضرت عباس (علیهالسلام) روبهرو میشویم، مثلاً امام میفرمایند:«کانَ عَمُّنا العَباس نافِذُ البَصیر» امام عباس را «ذو البَصیرة؛ صاحب بصیرت» خطاب نمیکنند، بلکه ایشان را «نافِذُ البَصیره» میخوانند. استفاده از کلمۀ نافذ بهجای ذو خبر از بالاترین حد بصیرت حضرت عباس (علیهالسلام) میدهد؛ یعنی ایشان کسی است، که در اعماق دریای بصیرت در حال شنا کردن است. سخن امام معصوم نه دچار دروغ و مبالغه است و نه مصلحت اندیشی در آن راه دارد. امام معصوم افراد را چنان که هستند و بر اساس حقیقت درونشان معرفی میکند.
بصیرت نوعی بینش است که ورای دید ظاهری است و با چشم قابل تشخیص و دریافت نیست، نیرویی قلبی که فرد به وسیلۀ آن حقیقت حوادث را دریافته و درست را از نادرست تشخیص میدهد. بصیرت و تیزبینی ثمرۀ پاک سازی عمیق قلب و نفس از اغیار است. کسی به بصیرت دست نخواهد یافت، مگر آنکه مدتها در تلاش و جهد برای رسیدن به قلبی طاهر استخوان ترکانده باشد.
اینکه امام صادق حضرت عباس (علیهالسلام) را «نافذ البصیره» خطاب میکنند، مهر تأییدی بر سالها زیست صادقانه و طهارت صفات حضرت عباس (علیهالسلام) است. خطابی هوشمندانه که امام با آن تقوای حضرت عباس (علیهالسلام) را به رخ زائران کشیده و آنها را به این مسلک دعوت میکنند. امام در پس این خطاب قلب زائر را به این حقیقت متوجه میسازند، که اگر میخواهی عباس شوی، ابتدا باید اهل تقوا شوی. اولین قدم در راه عباس شدن، تلاش برای متقی شدن است.
اهل بصیرت اولویت بندی دقیقی در کارها و برنامههایشان دارند. برای آنها کوچک یا بزرگ بودن تکلیف مهم نیست، بلکه حقیقت و باطن آن تکلیف اولویت دارد. آنها بهجای توجه به ظاهر تکلیف، به ابعاد گوناگون و گستردگی آن دقت میکنند. درست مثل تکلیف آبرسانی و سقایت به خیمهها که امام حسین (علیهالسلام) به قمربنیهاشم سپردند.
همین که امام حسین (علیهالسلام) این تکلیف را مشخص کردند، سردار جنگاور و شجاعی که از دلواپسیهای جدی دشمن، حضور ایشان در سپاه امام حسین (علیهالسلام) بود، جنگ را رها کرده و بهدنبال دستور تهیۀ آب راهی علقمه میشوند. اصلاً از ویژگیهای مهم اهل بصیرت آن است که زمانشناسهای خوبی هستند. آنها بر اساس شناخت زمان در لحظه بهترین تصمیم را گرفته و وارد عمل میشوند. مثل قمربنیهاشم که شوق و شهوت جنگ را در وجود خود رام کرده و آب را شرط آبروی خود میبینند. ایشان در انجام وظیفۀ خود، نه از امام عقب مانده و نه از امام جلو میزنند.
مهمترین نمونۀ بصیرت در صفات حضرت عباس (علیهالسلام) رد اماننامۀ شمر است. عصر تاسوعا شمر که نسبت دوری با حضرت امالبنین (سلاماللهعلیها) داشت، به سمت اردوگاه امام رفت و به صدای بلند گفت:«خواهرزادههای من کجا هستند؟» حضرت به دستور امام پاسخ او را دادند و شمر به آنها اماننامه داد. ایشان در پاسخ فرمودند:«تو مرا چگونه شناختهای؟دربارۀ من چه فکر کردهای؟ تو خیال کردهای من کسی هستم که برای حفظ جان خودم، امام و برادرم را بگذارم و به دنبال تو بیایم؟ آن دامنی که ما در آن بزرگ شدهایم و آن سینهای که ما از آن شیر خوردهایم، ما را اینگونه تربیت نکرده است.[4]»
از بزرگترین اشتباهاتی که غالباً در تشریح مقام ایشان صورت گرفته، آن است که ایشان را در قالب بحث قرابت و نسبت ایشان با امام حسین (علیهالسلام) وصف کردهاند. آنچه عباس (علیهالسلام) را به مقامی رساند، که ائمه (علیهمالسلام) چنان زیارتنامهها و مرثیههایی برای او خواندهاند، که گویی در حال بیعت با حضرت عباسند، بحث بصیرت ایشان و اقدام درست ایشان در لحظه است.
از دیگر نمادهای بصیرت ایشان واکنششان در مقابل نامۀ امام خطاب به بنی هاشم بود. امام قبل از حرکت از مدینه در نامهای به بنی هاشم نوشتند:«هر کس به من ملحق شود، شهید خواهد شد و هر کس از همراهی من جا بماند، به فتح و پیروزی نمیرسد.[5]»
مفهوم این نامه آن است که بنیهاشم در مواجهه با این دعوت دو رویکرد خواهند داشت. یک گروه که حرکت و قیام امام را بیثمر و غلط میدانند و ایشان را همراهی نخواهند کرد و گروه دیگر که راه و تصمیم امام را حق و درست میشمردند. امام راه را به همه نشان داده و در یک دعوت عمومی همه را به مقام خود دعوت میکنند، اما نهایتاً خود افراد هستند، که باید مسیر را انتخاب کنند. همانطور که در بین خیل افرادی از بنی هاشم که از امام جدا میشوند، عباس نافذالبصیره را میبینیم، که نه تنها خود، بلکه برادرانش را نیز همراه امام میکند.
صفتی به نام مواسات
مواسات یعنی فنا شدن در امام و ولی. در هر گروه و تشکیلاتی اتحاد با کسی که در رأس هرم تشکیلات قرار دارد، به معنای مواسات است. از مهمترین صفات حضرت عباس (علیهالسلام) هم مواسات ایشان با ولی امرشان بود.
حضرت عباس (علیهالسلام) که مجموعهای از صفات امام علی (علیهالسلام) را در خود داشتند، مواسات را هم از پدرشان که عالیترین نمونۀ مواسات با رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بودند، به میراث بردهاند. همان علی (علیهالسلام) که جبرئیل در وصف یاریگری ایشان به رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در جنگ احد گفت:«فرشتگان از مواسات این جوان به شگفت آمدهاند.[6]»
اصلاً گویی هدف از خلقت عباس (علیهالسلام) مواسات با حسین (علیهالسلام) بوده است. تحقق این هدف را در بیان حضرت زینب (سلاماللهعلیها) میتوان دید:«شب عاشورا از خیمه بیرون آمدم و دیدم همهمه و صدای کوبندهای از خیمۀ عباس، بلند است. بنی هاشم را دیدم که به دور عباس حلقه زدهاند. عباس خطبه میخواند و میگفت؛ ای برادران و برادر زادگانم! ای عمو زادگانم! هنگام سپیدۀ صبح چه میکنید؟ بنی هاشم میگفتند، امر امر توست. هر چه تو بگویی، همان میکنیم.[7]»
انگار عباس (علیهالسلام) در خلوتی دو نفره بین خود و خدا قلم دست گرفته و تمام داراییها، استعدادها و امکانات خود را سیاهه کردهاند، که چگونه همه را به پای امامشان ذبح کنند. دل عباس (علیهالسلام) رنگی جز رنگ حسین (علیهالسلام) را نمیپذیرد و هر رنگ دیگری را پس میزند. عباس (علیهالسلام) در کربلا مدام مشغول به خلوتسازی دل است؛ مال میدهد، آبرو میدهد، برادر میدهد، دست میدهد، سر میدهد تا فقط حسین (علیهالسلام) برایش بماند.
از دیگر صفات حضرت عباس (علیهالسلام) این بود، که همانقدر که در فدا کردن داراییهای خود در راه امام بخشنده و گشادهدست بودند، در حفظ داراییهای امام غیور و بخیل بودند. ایشان نمیتوانستند قربانی شدن عزیزان امام را ببینند و به همین دلیل بارها اذن میدان گرفتند، اما امام درخواستشان را رد کردند.
عباس (علیهالسلام) دریافتند، که امام هم تمام او را میخواهند. ایشان حق مواسات با جان، مال، خانواده و آبرو را ادا کرده بودند و حالا نوبت به مواسات در ذرهذره قربانی کردن قلب بود. امام با هر قربانی تکهای از خود را ذبح میکردند و درد و شوقی توأمان را تجربه میکردند، اما در این کارزار فقط عباس را به این مواسات فراخواندند. امام میدانند، عباس (علیهالسلام) در این میدان باید قدم به قدم در کنار ایشان خم شوند و درد بکشند، تا امکان قد کشیدن به بلندای نجات عالم و اهلش را پیدا کنند.
عباس (علیهالسلام) فرماندۀ سربازان امام آخرالزمان
چگونگی پیروی کردن از رهبر را با تمام شئونش، در فراز و نشیب روضهها و صفات حضرت عباس (علیهالسلام) باید دید. روضههای ایشان محل تربیت سربازان ولایتمدار امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) است. اگر معروف است که امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) در مجلس عمویشان قمربنیهاشم سراسیمه حاضر میشوند، شاید به این دلیل است، که مجلس حضرت عباس (علیهالسلام) کارگاه تمرین سربازی امام عصر (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) است[8].
در این وادی اگر امام و فرمانده امری کند و خواهش دل تو با امر امام یکی باشد، تبعیت از آن امر چندان عجیب و مقدس نیست. آن نقطه از جهاد محل امتحان است، که دستور فرمانده با طلب دل تو در تضاد باشد و به جان و دل اطاعت کنی. نقطۀ اوج امتحان ولایتمداری آنجاست، که تشخیص امام با خواست تو متناقض باشد و تو با سکوت تبعیت کنی. مثل اینکه عباسی باشی، که تو را برای جنگ و رشادت زاده باشند، اما امام از تو آب بخواهد.
در معرکۀ امامداری تشخیص بسیار دشوار است. تخصص، علم، مهارت و هنر به حاشیه میروند، حتی اولویتها هم گاهی گمراه کنندهاند؛ چون گاهی اولویتها هم در این معرکه جابهجا میشوند. معیار آن چیزی است، که امام از تو میخواهد و اولویت امام بر تمام اولویتها ارجحیت دارد. هنرها و تخصصها همه در امر امام فانی میشوند و عباس جنگاور را به نگاهی به عباس سقا تبدیل میکند. این که آب آبروی حضرت عباس (علیهالسلام) شد، به دلیل سکوت و اطاعت ایشان در مقابل خواست امام و سرکوب شهوت رزم در درون خود بود.
وسعت و عظمت روح و عمل ایشان به قدری عظیم است، که تنها کلام امام معصوم قادر به توصیف آن است. در زیارتنامۀ ایشان میخوانیم:«أشهَدُ أنَّکَ بِاالتَّسلیم» در قواعد عربی «ال» ابتدای کلمه معنای خاصی به آن میبخشد. جنس این الف و لام جنس تسلیم است؛ یعنی تو با تمام وجودت تسلیم بودی، تو اصلاً خواست و ارادهای جز خواست حسین و ائمۀ پیشین نداشتی. در جایی دیگر، زیارتنامه به «التَّصدیق» بودن حضرت عباس (علیهالسلام) شهادت میدهد. «التَّصدیق» در اینجا به این معناست که هیچ گاه مخالفتی در کلام و رفتار حضرت نسبت به امامشان نبوده است.
با اندکی تسلط بر زبان عربی درمیابیم که «التَّصدیق» و «التَّسلیم» فقط منحصر به عاشورا و کربلا و کاروان حسینی نبوده است؛ بلکه به این معناست که ماه بنی هاشم در تمام عمر و زندگیشان چنین بودهاند.
سلسلۀ ولایت
پس از رحلت رسول الله بسیاری از اصحاب در ایشان باقی مانده و نتوانستند، ولایت امیرالمومنین را بپذیرند، پس از امیرالمومنین هم این اتفاق در پذیرش ولایت امام حسن (علیهالسلام) و پس از ایشان هم در ارتباط با امام حسین (علیهالسلام) رخ داد. همیشه عدهای بودند که نمیتوانستند ولایت را در سلسلۀ آن بپذیرند و همراه امام بعدی حرکت کنند. فهم سلسلۀ ولایت یعنی هرچه پایینتر میآیی، ولایتمداریات مثل اول باشد.
به رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) گفتند؛ خدا را قبول داریم، اما تو را نه. به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتند؛ پیامبر را قبول داریم، اما تو را نه. به امام خمینی گفتند؛ امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را قبول داریم، اما تو را نه. به سیدعلیخامنهای گفتند؛ خمینی را قبول داریم، اما تو را نه. بیبصیرتها همیشه یک قدم عقب ترند[9].
و همین فهم اشتباه است که بسیاری از خواص را از همراهی امام زمانشان و تأثیرگذاری در جریان آینده محروم کرده و خواهد کرد. همراهی امام یعنی قرار گرفتن در جریانی که تمام نهضتهای الهی تاریخ را به نتیجۀ نهایی خواهد رساند.
معمولاً تشکیلاتیها در این ناحیه دچار آسیب میشوند و وقتی مدیریت تشکیلات به فرد دوم برسد، تبعیت نمیکنند. فهم این نکته بسیار مهم است. این ولایتمداری سختتر از ولایت مبدأ است. استاد این اشتباه هم شیطان است؛ خدا را قبول دارد، سجده هم میکند، اما امر خدا را تبعیت نمیکند.
مسئلۀ رجعت پس از ظهور امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) از مهمترین و امیدبخشترین نویدهاست که ارتباطی مستقیم با قرارگیری در جریان حرکت آینده به واسطۀ تبعیت از امام دارد. در روایات متعدد آمده که هنگام ظهور چندین نفر از شیرمردان تاریخ به همراه امام به زمین بازمیگردند. از این افراد میتوان به سلمان، ابادجانه انصاری، مقداد و مالک اشتر اشاره کرد[10]. در زیارتنامۀ حضرت عباس (علیهالسلام) و منبع معتبر دیگری رجعت عباس بن علی (علیهالسلام) به همراه امام صراحتاً بیان شده است[11].
این بازگشت درگرو صفات حضرت عباس (علیهالسلام) است و این نوید را به همراه دارد؛ که اگر عبد باشی، در تاریخ نمیگنجی. اگر مأموم باشی، قرن ها بعد هم دستت برای یاری امام باز است.
[1] اِنَّ وَلَدیَ العَبّاس زُقَّ العِلمَ زُقّاً/ هاشمی نجفی، علیبنالحسین، ثمرات الأعواد، تهران: مکتبة الحیدریه، 1378، ص 105/ ناصری، محمدعلی، مولد العباس بن علی، قم: شریف رضی، 1372، ص 62
[2] طبری آملی، محمدبن جریر، تاریخ طبری، تهران: اساطیر، 1394، ج5، ص 419
[3] عین القضات
[4] بلاذری، احمدبن یحیی، فتوحا البلدان، محمد توکل، تهران: ماهریس، 1401، ص 167
[5] مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، هدایت الله مسترحمی، بیروت: دار إحياء التراث العربي، 1368، ج45، ص 87
[6] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: دار احیا کتب عربیه، 1378ق، ج14، ص 253
[7] داوودی، سعید، عاشورا، ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، قم: امام علي بن ابي طالب (ع)، 1387، ص 404
[8] علوی، علی اصغر، جای خالی عباس، تهران: سدید، 1393، ص 29
[9] همان، ص 53 و 54
[10] قمی، شبخ عباس، مفاتیح الجنان، مهدی الهی قمشه ای، قم: فاطمه الزهرا، 1376، ص 714
[11] الشيخ محمد بن الحسن الحر العاملي، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، مشتاق المظفر، تهران: انتشارات موعود عصر، ص 293