اقدامات رسانهای معاویه علیه امامت امام حسن (علیهالسلام) چه بود؟
امام حسن (علیهالسلام) امام دوم شیعیان و فرزند حضرت علی (علیهالسلام) و حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) هستند. دوران امامت امام حسن (علیهالسلام) حدود 10 سال طول کشید و ایشان حدود 9 ماه خلیفۀ مسلمانان بودند. معاویه که از دوران امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به مقام خلافت چشم طمع داشت، در عصر امامت امام حسن (علیهالسلام) هم از این هدف دست برنداشت. او همواره برای تصاحب این جایگاه نقشه میکشید و دسیسهچینی میکرد، تا حکومت را از امام تحویل بگیرد و بر مسند خلافت بنشیند.
25 سال غربت امام تازه تمام شده بود و چند سال کوتاه فرصت حکومت به ایشان داده شده بود. دست معاویه در این دوران بازتر شده بود و به هر قیمتی میخواست حکومت را از بنیهاشم تحویل بگیرد، تا هم شهوت پول و قدرت و مقامش را تغذیه کند، هم اسلام را طبق سلیقۀ خودش معرفی کند و رواج دهد.
او که سستی سپاهیان امام و راه تزلزل قلبهای سربازان را خوب میشناخت، جنگ رسانه و شایعهها را به جنگ خون و شمشیر ترجیح داد. پس بازار شایعه را داغ کرد، سپس توانست فرماندهان سپاه امام را با رشوههای کلان بخرد و بدنۀ سپاه امام را نسبت به ایشان بیاعتماد و مشکوک کند.
امام افراد لشگر را سنجیدند و وقتی قلبهای متزلزل و شمشیرهای قفل شدۀ نیروها را دیدند، به آتشبسی اجباری مجبور شدند.
در مسیر فهم و درک ماجرای آتشبس امام و ریشههای این مسئله که منجر به فروپاشی 6 ماۀ سپاه امام شد، سؤالاتی کلیدی برای ما مطرح میشود:
- معاویه از چه ترفندهایی برای شکست امام استفاده کرد؟
- معاویه از جنگ رسانهای با امام چه اهدافی را دنبال میکرد؟
- بازتاب جنگ رسانهای معاویه در سپاه امام و قلب سپاهیان امام چه بود؟
- چه عواملی در بطن سپاه امام باعث شد، ترفندهای معاویه روی آنها کارساز شود؟
- ریشۀ مشکلات تاریخ اسلام از گذشته تا امروز و سرافکندگی مکرر شیعیان در هر عصری چه بوده است؟
به پاسخ مبسوط تمام این سؤالات در مقاله میپردازیم. اما لازم است مختصراً بدانیم، ریشۀ تمام مصائب اهل بیت (علیهمالسلام) در طول تاریخ و علت قرنها دوری انسان از امام متخصص و معصوم، نشناختن مقام امام و ندانستن قیمت حقیقی انسان است.
در تورق تاریخ میبینیم، آنقدر که گوش مردم به شایعههای معاویه در رسانهها اعتماد داشت، به حرف و قول امام باور نداشت، انگار مردم اصلاً صدای امام را نمیشنیدند و آنقدر که چشم آنها به وعدههای خوش آب و رنگ معاویه امید داشت، به وعدۀ حق امام تمایلی نداشت.
ریشۀ تمام تزلزلهای سپاه امام در عصر امامت امام حسن (علیهالسلام) به سستی قلبهایی برمیگشت، که قیمت خود را نشناخته بودند و نمیفهمیدند که خود را به هر کسی غیر از امام بفروشند، ارزانفروشی کردهاند؛ زیرا امام چیزی برای خود نمیخواهند، ایشان قلبهای زنگاربسته را میخرند، تا به قلبی سالم و الهی بازیافت کرده و به ابدیتی شیرین در مجاورت خودشان برسانند.
دلیل 250 سال مهجوریت ائمه (علیهالسلام) و قرنها غربت و طرد منجی موعود جهانی هم ارزانفروشی قلبهایی است که نتوانستهاند، جایی برای امام و تجلی صفات امام باشند.
احوال روزهای آغازین امامت امام حسن (علیهالسلام)
بنیامیه مجبور بود، رویکرد سیاسی خود را پس از شهادت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و به امامت رسیدن امام مجتبی (علیهالسلام) مطابق شرایط جدید تغییر دهد. معاویه که به بهانۀ دروغ خونخواهی عثمان با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دشمنی میکرد و جنگ به راه میانداخت، با شروع امامت امام حسن (علیهالسلام) به چالش خورد. امام در ابتدا بدون توجه به اهداف معاویه مسیر امامتشان را پیش میبردند. بنیامیه هم در روزهای ابتدایی شهادت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) طوری فضاسازی کردند، که حضرت در مورد خلافت و امامت امام حسن (علیهالسلام) وصیتی نکردهاند. امام هم در شرایطی کاملاً خارج از تقیه سخنرانی علنی کردند، که افراد و تفکرات مختلف و متعددی در طول تاریخ تلاش کردند، آن را مخفی یا بخشهایی از آن را حذف کنند، اما نتوانستند و اصل محتوا باقی ماند.
ایشان قتل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را فقط مربوط به ابنملجم ندانستند و فرمودند، شما با سکوت در فتنهها و خالی کردن جبهۀ حق شرایط را برای امامکُشی فراهم کردید؛ سپس از عصمت و مقام الهی خودشان صحبت کردند و جانشینی خود را مطرح کردند. امام بیعت بزرگان و ریشسفیدان اسلام را پشتوانۀ جدی وصیت پدر و جایگاه هدایتی و حکومتی الهی خود دانستند؛ سپس مردم به سمت ایشان هجوم برده و با ایشان بیعت کردند.
در ابتدای عصر امامت امام حسن (علیهالسلام) قوانین جدیدی وضع شد. امام حقوق نظامیان را افزایش دادند و مجازات جدی برای جاسوسان در نظر گرفتند و چون هنوز منطقۀ شام با امام بیعت نکرده بودند، امام به معاویه نامهای نوشتند. ایشان که شخصیت مکار معاویه را بهخوبی میشناختند، در نامه به معاویه کلمات و جملات را چنان سنجیده و محتاطانه به کار بردند، که جایی برای مغلطه کردن باقی نماند.
ایشان بعد از حمد خدا و تکریم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) از ماجرای خیانت اهل سقیفه در حق پدرشان نوشتند و از ظلمی که به مادرشان روا شد، سخن گفتند. سپس قصه را کوتاه کردند و مجازات را به قیامت موکول کردند. امام فرمودند، روزی تعجب کردیم که چرا علیه پدرم شورا تشکیل دادند، اما تعجب بزرگتر برای امروز است، که مثل تویی که قدر و شأنی نداری و از دشمنان اصلی اسلام و پیامبرش بودی، ادعای حکومت میکنی.
معاویه هم که اصولاً جز فرافکنی و جریانسازی کاری نداشت و عموماً با غبارآلود کردن فضا شرایط را به نفع خود پیش میبرد، گفت تو به ابوبکر اهانت کردی. سپس گفت، من اگر میدانستم تو از من برای حکومت شایستهتری با تو بیعت میکردم، اما من از تو باسابقهتر و سیاستمدارترم، پس با من بیعت کن. در ادامه هم به امام وعدۀ حکومت و ثروت داد.
تفاوت منزلت این دو در کلامشان پیداست. امام تلاش میکنند که جایگاهها را مشخص و تبیین کنند، اما معاویه فضا را غبارآلود میکند، تا هدف امام مشخص نشود.
اهداف معاویه در جنگ رسانه علیه امام
ماجرای صلح امام را در مقالۀ دلایل صلح امام حسن (علیهالسلام) به صورت مبسوط بررسی کردیم. معاویه که شخصی مغرور و کمالطلب بود، میخواست منافع صددرصدی عهدنامه را به نفع خودش مصادره کند. او فقط به آتشبس جنگ قانع نبود، بلکه او هم منافع مالی و اجتماعی حکومت را میخواست، هم آبروی امام را نشانه رفته بود. پس به جنگ رسانهای رو آورد. اصلاً جنگ معاویه جنگ رسانهها بود. جنگ با کسانی که آیهها و روایتهای واضح را جوری تأویل و تفسیر میکردند، که چیزی از حقیقت باقی نمیماند.
رسانۀ معاویه تلاش میکرد، ایمان امام را مثل مردم عادی و حتی پایینتر نشان بدهد. حکومتی که بذر آن از نفاق ابوسفیان بود و با نفاق معاویه آبیاری میشد، رسانههای منافق و دروغگوی قدرتمندی به راه انداخت. اهداف این رسانهها چه بود؟
1.ایجاد تقابل بین شیوۀ امامت امام حسن و امیرالمؤمنین (علیهمالسلام) :
بنیامیه مجبور بود، برای دوام خود یک رویکرد چندمنظوره انتخاب کند. او باید همچنان به تخریب امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میپرداخت، تا مردم او را با حکومت علوی مقایسه نکنند؛ از طرفی هم باید امام مجتبی (علیهالسلام) را در ذهنها تحقیر میکرد، هم شیوۀ ایشان را مخالف شیوۀ پدرشان جا میزد.
بنیامیه که غالباً امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را فردی جنگطلب و خشن معرفی میکردند، امام مجتبی (علیهالسلام) را فردی صلحطلب و مخالف سیرۀ جنگطلبانۀ پدر میخواندند. شرایط به سمتی پیش رفت، که امام را موافق اهل سنت معرفی میکردند و میگفتند، حسن (علیهالسلام) اهل سنت است و علی (علیهالسلام) اهل بدعت. درواقع آنها به دنبال فاصله نبودند، بلکه به دنبال تقابل بین شیوۀ دو امام در میان مردم بودند.
- ایجاد تقابل بین شیوۀ امامت امام حسن و امام حسین (علیهمالسلام) :
گفتیم تخریب امام و تعریف غلط از ایشان فقط محدود به عصر امام حسن (علیهالسلام) نبود. حتی پس از شهادت ایشان و امروز هم تخریب هدف حقیقی ایشان در برخی منابع وجود دارد؛ مثلاً عوانةبنحکم که عثمانی مذهب بود و بسیار به نفع بنیامیه حدیث وضع کرده و خوشخدمتی میکرد، نوشته که در ماجرای صلح با معاویه درگیری و تقابلی بین حسنین (علیهمالسلام) رخ داد. اگرچه عدهای تلاش میکردند، شیوۀ دو امام را مقابل یکدیگر نشان دهند، اما امام حسین (علیهالسلام) لحظهای دست از حمایت ایشان برنداشتند و حتی کلمهای مخالف امام حسن (علیهالسلام) بر زبان نیاوردند. علاوه بر آن حدود ده سال از مدت امامت امام حسین (علیهالسلام) با معاویه همزمان بود، اگر حقیقتاً ایشان با شیوۀ برادرشان مخالف بودند، در این سالها با معاویه میجنگیدند و مخالف دوران حیات برادرشان عمل میکردند. در حالی که شیوۀ تعامل امام حسین (علیهالسلام) با بنیامیه تا زمان خلافت یزید، دقیقاً منطبق و مشابه با روش برادر و شیوۀ امامت امام حسن (علیهالسلام) بود.
- تظاهر به آنکه امام حسن (علیهالسلام) پیشنهاد دهنده و تحمیل کنندۀ صلح بودند:
در تاریخ راویانی مثل مدائنی و هشامبنکلبی از روایتهای عوانةبنحکم خط میگرفتند و مثل عوانة برای جریان فکری بنیامیه قلم میزدند و خوشرقصی میکردند. این افراد داستانسراییهای ناصحیحی در مورد امامت امام حسن (علیهالسلام) به نفع معاویه بر اساس نوشتههای عوانة داشتهاند. تاریخسازیهای دروغی که معاویه پیشنهاد صلح نداد و حسن (علیهالسلام) مخالف سیرۀ پدرش به معاویه درخواست صلح کرد. در صورتی که معاویه شرایط سپاه امام و جامعه را به سمتی پیش برد، که امام بهترین تصمیم و تدبیر برای اسلام و تشیع را پذیرش آتشبس دانسته و مجبور به آتشبسی تحمیلی شدند. معاویه در تاریخ به نفاق و بوقلمونصفتی مشهور است و در هر جمعی به رنگ آن جمع درمیآمده. او به امام پیشنهاد صلح داده و در شام جوری وانمود میکرده که امام از او درخواست صلح کردند و او خیرخواهانه صلاح مسلمانان را در این دیده که پیشنهاد صلح توسط امام را بپذیرد.
- نشر این دروغ که امام مالدوست و دنیاپرست بودهاند.
بنیامیه مجبور بود، هدف صلح امام را چیزی عنوان کند، که به ضرر خودش نباشد. معاویه نمیتوانست آیندهنگری و تدبیر قوی امام را دلیل پذیرش آتشبس اعلام کند، پس شایعه کردند که حسن (علیهالسلام) پنج میلیون درهم رشوه گرفته و حکومت را به معاویه تحویل داده است. معاویه که نمیخواست، هیچ امتیاز مثبتی برای امام حسن (علیهالسلام) باقی بماند، آتشبس اجباری امام را صلحی طماعانه و دنیاپرستانه معرفی کرد.
البته شیوۀ تخریب بنیامیه در طول تاریخ تکراری و ثابت بوده است، یکی از انواع این شیوه آن بوده که به رقیبشان تهمت طمع و دنیاپرستی میزدند، درست مثل بهتان دنیاخواهی و قدرتطلبی که به قیام حسینی نسبت دادند. برای آنها تخریب رقیب مهم است، چه نرمش قهرمانانه در قیام حسنی و چه رزم علوی در قیام حسینی.
- برای معاویه بسیار مهم بود که اثبات کند، بنیهاشم مرد سیاست نیستند و امام فردی زودباورند،
که فریب او را خورده و دست خالی از میدان سیاست برگشتهاند:
معاویه برای اجرای این هدف هزینههای بسیاری کرد. از دیگر راهبردهای بنیامیه برای تخریب حریف این بود، که حریف را سفیه، سادهلوح، زودباور و بیخرد جلوه بدهد. معاویه میخواست وانمود کند، چون امام طمع کردند، جوانب را نسنجیده و قول او را باور کردند.
یکی از خطرناکترین مکرهای معاویه این بود که اثبات کند، اهل بیت (علیهمالسلام) مرد حکومت نیستند. او میخواست اینطور جا بیاندازد، که سیاست کثیف است و کسانی مثل اهل بیت (علیهمالسلام) که در قید و بند احکام و اخلاق هستند، نه میتوانند و نباید به آن ورود کنند. او طوری فضاسازی میکرد، که سیاست برای او و امثال اوست و بهتر است مؤمنین اهل تقوا و سجادهنشین خود را وارد این وادی نکنند، تا جهنم را برای خود نخرند.
این تفکر فاسد از دوران پدرش ابوسفیان وجود داشت و تا امامت امام حسن (علیهالسلام) ادامه پیدا کرد. معاویه با این تفکر به امیرالمؤمنین هم ضربههای فراوان زد. او معتقد بود، که حکومت برای شخصی مثل علی (علیهالسلام) که پایبند آداب اسلام است، مناسب نیست و سیاست دنیای خودش را دارد و مختص امثال اوست.
این تفکر همان تفکر مسموم و نابودکنندهای است که سالهاست مؤمنین توانا اما کمبصیرت را از ورود جدی و مؤمنانه به عرصۀ سیاست دور کرده و مسئلۀ مقدمهسازی برای تمدن جهانی موعود توسط صالحین را به تعویق انداخته است. حکومت جهان و هدایت افراد مقامی است که فقط شایستۀ امام متخصص و معصوم است، در حالی که جبهۀ شیطان همواره تلاش کردهاند، این مسئله مخفی بماند.
بازتاب جنگ رسانهای معاویه در سپاه امام حسن (علیهالسلام)
لازم است پیش از بررسی بازتاب جنگ رسانهای معاویه در سپاه امام در عصر امامت امام حسن (علیهالسلام) به معرفی مردم این سپاه بپردازیم. لشگر ایشان را چهار دسته از مردم تشکیل میدادند:
- شیعیان وفادار حضرت: افرادی مثل قیسبنسعد، حجربنعدی، عدیبنحاتم و اعضاء شرطةالخمیس که مدافعان جدی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودند، هم در دوران امامت امام حسن (علیهالسلام) به ایشان پیوستند.
- خوارج و اهل حکمیت: این افراد کسانی بودند، که غالباً یا از امام عقب میماندند، یا شتابزده از امام جلو میزدند. آنها به خوبی از مقام و علم امام باخبر بودند، اما فهمی تکبُعدی و سطحی از دین داشتند و موضع حمایتی خود را بر اساس این فهم سطحی انتخاب میکردند، نه علم به مقام تدبیری و حکومتی امام.
خوارج یک پیشفرض داشتند و اگر کسی خلاف آن عمل میکرد، به او ضربه میزدند. آنها فقط معتقد به جنگ بودند و اگر امام در شرایط اضطرار مجبور به پذیرش حکمیت یا آتشبس میشدند، علیه ایشان قیام و دسیسه میکردند.
ضربههایی که این گروه به امام وارد میکردند، کاریتر از سایرین بود، زیرا اینها وجهۀ زاهدانه و عابدانهای داشتند و اهل ذکر و قرآن بودند. افرادی اهل شک و دمدمیمزاج که مدام به دیگران برچسب خیانت میزدند.
- طرفداران معاویه: مردم اشرافی، تاجرها و کاسبها از این دسته بودند. افرادی معاملهگر که معمولاً با هر شرایطی خود را به رنگ حکومت درمیآوردند، درست مثل نمودارهای بورس که در لحظه عوض میشوند. این افراد که از بزرگان بودند، به هر سمتی که منفعت بیشتری برایشان داشت، میرفتند. مردم عادی هم تحت تأثیر آنها قرار میگرفتند.
- مردم عادی: این افراد غالباً از قشر متوسط و ضعیف جامعه بودند. از آنجا که این قشر ضربههای زیادی از فضاسازی رسانهای جامعه خورده بودند، به شدت دچار تردید نسبت به امام و دیگران بودند. این دسته بهراحتی به امام شک میکردند. مردم عادی میترسیدند که شایعهها درست باشد و امام با معاویه معامله کرده باشند و آنها فریب خورده و گوشت قربانی ماجرا شده باشند.
لشگر امام حسن (علیهالسلام) ترکیبی از این افراد و گروهها بود. افراد در این لشگر دستهبندی خاصی داشتند، که هر کدام هم راه خودشان را میرفتند، اما بیشترین قشر در بدنۀ سپاه امام، همان دستۀ چهارم یعنی مردم عادی بودند، که بهشدت متزلزل و آسیبپذیر بودند.
متأسفانه تمام چهار گروه تشکیلدهندۀ سپاه امام کاملاً تحت تأثیر جنگ رسانهای معاویه قرار گرفتند و معاویه بدون شمشیر و با نبرد رسانه بر امام و سپاه ایشان پیروز شد. شیعیان وفادار هم در هجوم دروغها و شایعهها مغلوب رسانهها شدند و به امام بیاحترامی و بیادبی کردند، ایشان را مذلالمؤمنین خواندند و سجاده از زیر پای امام کشیدند.
خوارج هم طبق عادت به امام نسبت خیانت دادند، دشمن ایشان شدند و خنجر به پای حضرت زدند. جان امام به خطر افتاده بود و ایشان با زره و محافظ در جامعه تردد میکردند. تکلیف معاملهگران هم مشخص بود و جبهۀ معاویه را به نفع خود میدیدند و اهمیتی به مسئلۀ امامت امام حسن (علیهالسلام) نمیدادند. مردم عادی هم که نمیخواستند بازندۀ بازی بین ابَرقدرتها باشند، شایعهها را باور کرده و سست شدند.
فضای عصر امامت امام حسن (علیهالسلام) چنان غبارآلود بود که قدرت تشخیص افراد از بین رفته بود. خبر پیوستن عبیداللهبنعباس به معاویه و شایعۀ دروغین کشته شدن قیسبنسعد که هر دو از فرماندهان امام بودند، سپاه را به کلی فرو ریخت و زمینگیر کرد.
در چنین شرایطی امام با مردم سخن گفتند و با نظرخواهی در مورد ادامۀ جنگ، آنها را آزمودند. واکنش لشگر و فریاد «البقیة البقیة؛ ما بقا و زندگى را مى خواهیم، نه جنگ.» اتمام حجتی برای امام بود تا یقین کنند، جنگ با این سپاه متزلزل سودی ندارد.
عملکرد معاویه پس از آتشبس
گفتیم معاویه میخواست این باور را به جامعه تزریق کند، که چون امام بصیرت کافی نداشتهاند، فریب سراب صلح با او را خوردهاند. او به خیال خودش با این کار میتوانست، حکومت را برای خود و نسلش سند بزند و آبروی علی و اولاد علی (علیهمالسلام) را برای همیشه در تاریخ ببرد تا هیچگاه حکومت به دست آنها نرسد. پس بعد از انعقاد صلحنامه در مقابل چشم همه اعلام کرد که دیگر به مفاد صلح پایبند نیست.
تا این قسمت از ماجرای امامت امام حسن (علیهالسلام) را بارها شنیدهایم، اما آنچه بنیامیه و کارگزاران او نخواستند هرگز به گوش تاریخ برسد، از این به بعد ماجراست.
بارها در گوش ما خواندند، چون معاویه به بندهای صلحنامه پایبند نبود، دستاوردی از صلح حسنی نداشتیم. اما حقیقت ماجرا چیست؟ آیا لعن علنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) همچنان ادامه یافت؟
معاویه بسیار ظاهرصلاح بود و بسیار تلاش میکرد، تا در چشم مردم کمتر از حضرت علی (علیهالسلام) نباشد و این تلاش را در دوران امامت امام حسن (علیهالسلام) هم ادامه میداد. حکومت اسلام هم فقط محدود به شام نبود، بلکه او باید سراسر مناطق اسلام مثل مدینه و کوفه را هم راضی نگه میداشت. معاویه در هر کدام از این مناطق چهرهای مورد قبول آن منطقه از خود نشان میداد، حتی شام هم به صورت صددرصدی در تصاحب او نبود و گروههای مختلفی در آنجا ساکن بودند، که معاویه بسیار محتاطانه با آنها برخورد میکرد.
او در مدینه فردی مقید و مؤمن بود. در کوفه که علویان از او منزجز بودند، بیپروا و صریح بود. در شام هم فردی خیرخواه، اهل حلم و احترام نسبت به مخالفانش یعنی بنیهاشم بود.
او باید تمام قشرهای مختلف را حفظ میکرد، تا بتواند حکومت را برای خودش نگه دارد. قائدتاً او نمیتوانست مفاد صلح را زیر پا بگذارد، زیرا در تمام مناطق مختلف اسلام بیآبرو میشد و او را بازخواست میکردند، پس مجبور بود به تزویر ادامه بدهد، تا زمان مناسبش فرا برسد.
بحث لعن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بر منابر نیاز به توضیح مفصلی دارد. اگرچه این مسئله در محافل خصوصی سران صورت میگرفت، اما علنی انجام نمیشد. این موضوع را در شواهد و قرائن تاریخی به وضوح میبینیم. لعن علی (علیهالسلام) تا حدود 10 سال بعد از آتشبس و اواخر عمر امامت امام حسن (علیهالسلام) شدت پیدا نکرد، زیرا معاویه متعهد شده بود و پای آبروی اجتماعی و سیاسی او درمیان بود.
از طرفی بعضی فرماندهان او مثل سعدأبیوقاص شدیداً با این اقدام مخالف بودند و معاویه را تحت فشار میگذاشتند. حتی دختر عثمان هم بابت این موضوع و راحتی شیعیان در حکومت معاویه به او گله کرد و او علت سکوت و مدارا با شیعیان را صبر و شکیبایی ظاهری و مصلحتی بیان کرد.
بالأخره او حکومت را میخواست و نباید آن را از دست میداد. او حتی برای فریب اذهان عمومی بعضی مریدان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را دعوت میکرد و از آنها میخواست، کرامات امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بیان کنند و از آنها تجلیل میکرد. این دست عوامفریبیها چهرۀ حلیمی از او به نمایش گذاشته بود.
مصادیق بسیاری در مستندات موجود است، که معاویه اجباراً مدتها در دوران امامت امام حسن (علیهالسلام) به مفاد صلح پایبند بوده است. مثلاً شخصی به نام معاویةبنحدیج در محفلی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را لعن کرده بود، خبر به گوش امام رسید، امام با او ملاقات کردند و او را از کار خود پشیمان کردند. پس لعن آنقدر هم مسئلهای عادی و فراگیر نبوده، که لعن توسط دو سه نفر اینچنین به چشم امام بیاید و امام مسئله را پیگیری کنند.
موضوع این است که راویان تاریخ هم با معاویه همکاری کردهاند و نگذاشتهاند ما بدانیم که آتشبس دوران امامت امام حسن (علیهالسلام) چه دستاوردهایی داشته است. اگرچه گاهی خود معاویه و بعضی افراد از مفاد آتشبس خطا و سرپیچی کردند، اما تا اواخر عمر شریف امام تقریباً تمام مفاد صلح رعایت میشده است.
البته موضوع دستاوردهای صلح، موضوعی گسترده است. هدف ما در این بخش صرفاً این بود که بدانیم، معاویه برخلاف ادعای گزافش در تاریخ مجبور بود تا حدود زیادی به مفاد صلحنامه پایبند باشد.
تداوم امامنشناسی در طول تاریخ تا امروز
جبهۀ شرک و جبهۀ توحید در تمام طول تاریخ یکسان بوده است، فقط افراد عوض شدهاند، اما اثر عمل هر کدام از آنها در آیندۀ خودشان و آیندۀ جهان باقی مانده است.
این مسئله فقط مربوط به دوران امامت امام حسن (علیهالسلام) نیست. این تصور که شخصی به نام معاویه در گذشته اقدامی داشته و امروز اثر از آن نیست، اشتباه است. جبهۀ شرک و توحید تا آمدن منجی موعود برقرار است و تمام مردم عالم در یکی از این دو جبهه قرار دارند. مطالعۀ تاریخ و سیر در احوال گذشتگان میتواند در انتخابهای درست ما کمک شایانی کند؛ زیرا تاریخ و حوادث و شخصیتهای آن همواره در حال تکرارند. اتفاقات عصر امامت امام حسن (علیهالسلام) همان اتفاقات امروز ماست، که در عصر خودمان با آن مواجهیم. تأمل در آنچه بر امام گذشت، به ما میآموزد چگونه جبهۀ شرک و نفاق را بشناسیم و چگونه خود را به آغوش جبهۀ توحید در سپاه امام عصرمان برسانیم.
علت اینکه انسان از توحید حقیقی و لذت غیر قابل وصف شناخت و ذکر خدا محروم مانده، آن است که حجت خدا بر زمین را نشناخته و او را رها کرده است. روزی مردم امام حسن (علیهالسلام) را لابهلای منیتها، ادعای فهم کردنها و توهم بیشتر از امام دانستنهایشان گم کردند؛ امروز هم ما همین بلا را با خودپرستیها و امامنشناسیمان بر سر خود آوردهایم.
آن اتفاقی که زخمی کاری بر پیکر شیعه در تاریخ اسلام وارد کرد، ماجرای سقیفۀ بنیساعده بود. این فاجعه درک و فهم ما نسبت به مقام امام را گرفت و به ذهن مردم باوری غلط تزریق کرد که هر کسی خلیفه شود، امام است. دیگر مردم درکی از مقام هدایتی و تربیتی امام نداشتند و امام را فردی معمولی میدانستند.
امام مثل کعبه است و باید به سمت او دوید. امام نباید خود را به مأموم اثبات کند و به نجات کسی اصرار کند، اما مردم در عصر امامت امام حسن (علیهالسلام) کار را به جایی رساندند، که امام بارها به توصیف خود پرداختند و از مقام خود برای مردم گفتند؛ درست مثل قرنهایی که به غیبت امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) افزوده شد، تا افراد بیشتری مقام امام را بفهمند و به اضطرار نبودنش بیفتند. اضطراری که آنها را به سپاه آیندهسازان جهان ملحق کند.
شاید اگر منتظرین اهل تقوا این دروغ فاسد که سیاست از دیانت جداست و سیاست برای اهل تقوا نیست، را باور نمیکردند، این زمان طولانی به دوران غیبت اضافه نمیشد و مقدمهسازی تمدن موعود جهانی توسط صالحین صورت گرفته بود.
امروز هم مثل دوران امامت امام حسن (علیهالسلام) و مثل همیشه انسانها دستهبندی میشوند و بر اساس آن دستهها قیمت پیدا میکنند. بعضی بندۀ پول، عدهای بردۀ شکم، بعضی محصور در رختخواب و عدهای محدود به معشوقهای ریز و درشت بخشهای پایینی وجودشان و دنیا.
قیمت و دارایی انسان را قدر و اندازۀ معشوقها و محبوبهایش مشخص میکند. قیمت ما هرچه باشد، امام زمانمان را با همان قیمت میخریم و حتی میفروشیم. اگر عدهای با پول، برخی با خودبرتربینی، بعضی با تنبلی و راحتطلبی و هر علت دیگری به شایعهای امام مجتبی (علیهالسلام) را رها کردند، علت را در قیمت قلبهایشان باید پیدا کنیم. اصلاً ماجرای تعامل انسان با امام عصرش در امروز و هر روز دیگری همین است، بحث سر قیمت قلبهاست.
مسئله این است که ما باید به اصلاح نفسمان مشغول شویم، تا قلبمان قیمت پیدا کند. تا زمانی که قلب ما از صفات بد و رذایل پاکسازی نشود و صفاتی مشابه صفات امام در آن جا نگیرد، ما هم معاویهها و خوارج و سادهلوحهای تاریخ هستیم؛ همان کسانی که امام عصرمان را به شایعه یا حتی کمتر از شایعهای میفروشند و از سپاه آیندهسازان تمدن موعود جهانی عقب میمانند.