وجود چیست و رابطه ما با الله و انواع وجود چگونه تعریف می شود؟

فهرست مطالب
وجود چیست و رابطه ما با الله و انواع وجود چگونه تعریف می شود؟

وجود چیست؛ چرا فهمیدن مراتب و انواع وجود مهم است؟

شاید اگر از ما بپرسند وجود چیست، ذهنمان به سرعت به  سمت کتابخانه هایی با قفسه هایی بلند و راهروهای پیچ درپیچ یا کلاس های خسته کنندۀ فلسفه برود؛ اما حقیقت این است که خود ما هم بخشی از همین وجود هستیم و به عنوان یک انسان مراتب مختلفی از وجود را در خود داریم. اما غالباً تنها به همینکه من هستم و وجود دارم، اکتفا کرده و البته از همین بابت هم دچار ضرر و خسارت می شویم؛ چون عدم فهم درست ما از مفهوم وجود منجر به عدم درک ما از الله به عنوان هستی و وجود مطلق می شود؛ در واقع نگاه ما به مفهوم وجود یک نگاه کلی و سطحی بوده و غالبا برای ابعاد مختلف آن تمایزی قائل نیستیم.

اینکه وجود چیست، چه ویژگی هایی دارد و چه ابعادی را در بر می گیرد، نیازمند بیرون آمدن ما از قالب عادت است؛ درست مانند یک ماهی که به دلیل ارتباط همیشگی با آب، وجود آن را احساس نمی کند، درک وجود هم برای ما که دارای بیشترین میزان انس و ارتباط با آن هستیم، آسان نیست. ما معمولا وجود مادی مان را به خوبی درک کرده و با آن ارتباط برقرار می کنیم، در حالیکه وجود ما تنها محدود به ماده و حس نمی شود؛ یعنی ما در سایر ابعادمان مانند بعد خیالی، وهمی، عقلی و فوق عقلی هم وجود داشته و منشاء اثریم.

در واقع ما با صحبت کردن از وجود به دنبال حقیقت مستقلی ورای خودمان و عالمی که ما را احاطه کرده است نمی گردیم؛ چون وجود در تمام عالم حضوری یکسان اما ظهوری متفاوت دارد. تفاوت در وسع و ظرفیت موجودات است که باعث تفاوت در ظهورات می شود. ما در این مقاله بررسی خواهیم کرد که وجود چیست، چه ویژگی هایی دارد و چه ابعاد و مراتبی را در بر می گیرد.

انواع وجود

اولین قدم برای درک وجود چیست، فهم شاخصه های مختلف آن است که مهم ترین آن ها منشاء اثر بودن است. در نظام هستی انواع و اقسام وجود و هستی موجود است، که در ادامه هر یک از آن ها را با بیان مثالی معرفی می کنیم:

وجود حسی و خیالی

اگر انگشتری در دست شما باشد، در حالت عادی ارتباط بقیه افراد با این انگشتر تنها از طریق چشم یا بینایی ممکن است. اما خود شما، هم انگشتر را می بینید و هم آن را لمس می کنید. یعنی ارتباطتان با انگشتر از راه لامسه و بینایی برقرار می شود؛ به عبارت دیگر شما وجود انگشتر را از طریق بینایی و لامسه حس می کنید، که پایین ترین مرتبۀ وجود یعنی وجود حسی نام دارد.

حالا اگر همان انگشتر را در مشتتان مخفی کنید، سایر افراد قادر به دیدنش نیستند، اما از وجود انگشتر در دست شما باخبرند؛ در واقع انگشتری که در این وضعیت می بینند، همان انگشتر قبلی است، اما قوه ای که در این وضع آن ها را از وجود انگشتر باخبر می کند، دیگر حس بینایی نبوده و ما را با جنبه دیگری از وجود روبه رو می کند که قوۀ خیال نام دارد.

قوۀ خیال ماده را حذف می کند، اما شکل، صورت و اندازه آن را حفظ کرده و به خاطر می سپارد؛ مثلاً ما آدرس خانه مان را به وسیله قوه خیالمان حفظ می کنیم. چیزیکه به وسیله قوه خیال ما درک می شود، نوعی از هستی و وجود است که منشاء اثر است؛ چون اگر آدرس خانه، صورت همسر، پدر یا مادرمان را فراموش کنیم، یعنی قوه خیالمان از کار بیفتد، دیگر نمی توانیم زندگی کنیم؛ بنابراین در تعریف اینکه وجود چیست به نوع دیگری از وجود در درون خود رسیدیم که وجود خیالی نام دارد و از وجود حسی مهم تر است.

وجود وهمی

اما ابعاد وجود تنها به وجود حسی و خیالی محدود نمی شود و در درک اینکه وجود چیست، به نوع و مرتبه دیگری از وجود یعنی وجود وهمی می رسیم. تصور کنید که فردی کودکی را در آغوش گرفته، او را می بوسد و به قلبش می فشارد. از دیدن این کار او وجود عشق و علاقه را تشخیص می دهیم، اما آیا این عشق و علاقه حقیقت دارد؟ گفتیم که نشانه وجود داشتن یک چیز، منشاء اثر بودن آن است؛ پس وقتی ما انسان هایی را می بینیم که به خاطر عشق به همسر، فرزندان و کشورشان حاضرند خود را فدا کنند، یعنی عشق، علاقه، عزت، ذلت، افتخار و احساساتی از این قبیل منشاء اثر بوده و در نتیجه وجود دارند.

اما نکته اینجاست که این نوع از وجود با وجود مادی و خیالی متفاوت است؛ چون شکل و صورت مادی ندارد و مانند امور خیالی کلی نبوده و وابسته به چیز دیگری ست و در نتیجه جزئی تر از خیال است. مثل عشق به کشور، عشق به همسر، عشق به مادر که متعلق به خود ما و وابسته به شخص ما هستند. ما به این نوع از وجود وهم می گوییم. وجودهای وهمی ماده و صورت ندارند، شخصی هستند و از وجودهای خیالی بسیار قوی ترند.

دنیا بر اساس همین امورات وهمی اداره می شود. در حقیقت آرزوها، کینه ها، افتخارات، آرمان ها، عشق های زمینی همه از امور وهمی به حساب آمده و پرداختن به آن ها غالباً بسیار زیبا و دوست داشتنی است. ما برای عشق به یک فرد از جنس مخالف حاضریم از جان و مالمان هزینه کنیم، یا برای بهبود بیماری فرزندمان حاضریم دار و ندار خود را فروخته و حتی جانمان را فدا کنیم، اما آیا می توان این عشق و علاقه را دید یا لمس کرد، یا برای آن صورت و شکلی فرض کرد؟

در واقع از ویژگی های وجود وهمی این است که اندازه، حجم و صورت مادی ندارد، اما حقیقت داشته و منشاء اثر است. پس در بررسی اینکه وجود چیست با انواعی از وجود رو به رو می شویم که لزوما صورت مادی ندارند.

وجود عقلی

صورت دیگری از وجود که در مرتبۀ بعدی قرار دارد، وجود عقلی و علمی ست که وجودی شریف تر، مقدس تر، مؤثر تر و قوی تر از وجود وهمی است. کسیکه به دنبال کسب علم رفته، استاد و دانشمند می شود، در حجم، وزن یا اندازۀ ظاهری اش تغییری ایجاد نمی شود، اما به علمش اضافه می شود. از ویژگی های وجود عقلی این است که به تعداد بی شماری از افراد تعلق می گیرد؛ یعنی خیلی از افراد می توانند علم را کسب کرده و برای مثال دکتر یا مهندس شوند، یا فرمولی را که کشف می شود، همه می توانند یاد بگیرند.

دانش منشأ اثر است، پس وجود دارد. ما با دانش، دوربین، برق، ساعت، سفینۀ فضایی، هواپیما، دارو و … می سازیم، اما نمی توانیم خود دانش و وجود عقلی را به کسی نشان بدهیم. دانشگاه وجود عقلی ما را از مرتبۀ کاردانی بالاتر برده و در حد کارشناسی، کارشناسی ارشد یا دکترا پرورش داده و افزایش می دهد. بعد از آن هم هرچه بیشتر تلاش کنیم، سعه وجودی مان افزایش پیدا کرده و می توانیم اختراعات و اکتشافات بیشتری در زمینۀ عقلی و علمی داشته باشیم.

اتومبیل های ما، کامپیوترها و ابزاری که در اختیار داریم، همگی توسط دانش ساخته شده اند، اما دانش کجاست؟ آیا می توانیم آن را با دست نشان داده و یا تماشا کنیم؟ در حقیقت دانش در وجود ماست و دانشمند کسی ست که حتی در صورت از بین رفتن تمام کتاب هایش، توانایی تدوین مجدد آن ها را داشته باشد و بتواند تولید دانش کند؛ پس در بیان اینکه وجود چیست، پس از وجود حسی، خیالی و وهمی، به چهارمین نوع از انواع وجود یعنی وجود عقلی می رسیم.

 معنای وجود و عدم

مفهومی که غالباً در مقابل وجود یا هستی قرار گرفته و به ما در فهمیدن اینکه وجود چیست کمک می کند، مفهوم عدم و نیستی ا ست؛ به یاد ارید که گفته بودیم چیزی به نام عدم وجود ندارد. عدم یعنی نیستی و نیستی یعنی چیزی که وجود ندارد؛ اگر نیستی وجود داشته باشد، تبدیل به وجود و هستی می شود! پس می توانیم بگوییم هستی هیچ حد و انتهایی ندارد. اگر به جایی که در آن نشسته ایم نگاه کنیم، هیچ نقطه ای پیدا نمی کنیم که در آن هستی وجود نداشته باشد. هستی بی کران است و به هیچ نیستی ای ختم نمی شود.

محال است که هستی ته و انتها داشته باشد. مانند اینکه تصور کنیم پس از کهکشان ها نیستی در جریان است؛ چون اگر بگوییم هستی در جایی تمام می شود، سوال بعدی این است که پس از آن چیست؟ آیا بعد از هستی، چیزی وجود دارد یا نه؟ گفتیم که عدم وجود خارجی ندارد، پس اگر بعد از هستی باز هم هستی وجود دارد، یعنی همان هستی ادامه دارد؛ در واقع به این نتیجه می رسیم که وجود را نمی توان با عدم محدود کرد. پس برای فهم درست اینکه وجود چیست، نیاز داریم تا مفهوم عدم و نیستی را نیز به خوبی درک کرده باشیم.

ویژگی های ذاتی وجود

 در حقیقت در تعریف «وجود چیست» یا ویژگی های ذاتی هستی باید بگوییم که؛

1- وجود هستی در تمام اشکال آن بی انتهاست.

2- هستی بی نهایت است و در نتیجه فقط یکی است که در اشکال مختلف جلوه کرده است.

پس تمام اشیایی که می بینیم جزئی از وجود هستند؛ بنابراین ما یک وجود یک پارچه داریم، اگر دو وجود یا هستی مجزا داشته باشیم، قاعدتاً باید بین شان حد فاصلی وجود داشته باشد؛ این حد فاصل یا وجود است یا عدم، عدم که نمی تواند باشد چون عدم وجود ندارد؛ پس هستی است؛ اگر هستی است؛ پس هر سه هستی می شوند و جنس شان یکی است. شاید شکلی متفاوت از هم داشته باشند، اما همه وجود هستند؛ مثلاً بین دست ما و گوشی همراهمان، سه شکل مختلف از هستی وجود دارد. دست، گوشی و هوا هر سه وجود دارند، اما دارای اشکال متفاوتی هستند.

هستی یک تکه و یکتاست؛ یعنی نه می توانیم سوراخ و شکافی در آن در نظر بگیریم و نه می توانیم دویی با آن تصور کنیم؛ اگر دو هستی مجزا تصور کنیم، باید چیزی وجود داشته باشد، که آن ها را از هم تفکیک کند؛ همان طور که گفتیم، اگر این جدا کننده نیستی است که از نظر منطقی وجود ندارد و اگر هستی است، که در این صورت سه هستی مجزا از هم خواهیم داشت، که بین هر کدام از آن ها جدا کننده ای وجود دارد. این جدا کننده باز هم نمی تواند نیستی باشد و این دور تسلسل بدون داشتن هیچ نتیجه ای تا بی نهایت ادامه پیدا می کند؛ پس نتیجه می گیریم که هستی یا وجود یکی است و بی نهایت و یکتاست و این دومین ویژگی وجود است.

3- سومین ویژگی از ویژگی های وجود یا هستی این است که آغازی برای آن وجود ندارد.

ما این ویژگی را حتی در درون خودمان هم می توانیم مشاهده کنیم؛ یعنی هیچ وقت نبوده که ما نیست بوده باشیم، یا به عبارت دیگر هستی ما از نیستی به وجود آمده باشد. هستی اول و مبداء ندارد؛ چون اگر قرار باشد پیش از هستی نیستی باشد، با تناقض رو به رو می شویم؛ زیرا نیستی وجود ندارد و چیزی که نیست، نمی تواند منشأ اثر باشد، یا چیزی را به وجود آورد و اگر هم قبل از هستی، هستی بوده که نمی توانیم آغازی برای آن قائل شویم؛ چون هرقدر هم که به عقب برگردیم، به جایی نمی رسیم، که بخواهیم آن را مبدأ پیدایش هستی در نظر بگیریم؛ در واقع هیچ نقطۀ شروعی وجود ندارد، هستی ازلی است و اول و خالق ندارد.

4- هستی پایان ندارد؛ یعنی نمی توان پایانی برای هستی در نظر گرفت. هستی ازلی و ابدی است. فرض کنید که می خواهید چیزی را که وجود دارد، از بین ببرید؛ مثلاً ساختمان یا سازه ای را نیست و نابود کنید؛ هر قدر هم که تلاش کنید، این سازه به کلی از بین نرفته و تنها از شکلی به شکل دیگری تبدیل می شود.

5- تمام کمالاتی که برای ما قابل تصور است، از کمالات جمادی و گیاهی گرفته تا کمالات حیوانی و عقلی در دل هستی موجود است، گفتیم که هستی بی نهایت است؛ پس در نتیجه حد و مرزی ندارد، یعنی محال است که چیزی از هستی خارج شود، اگر چیزی بخواهد از هستی خارج شود، یا باید به هستی دیگری برود و یا به نیستی وارد شود و از آنجا که چیزی به نام نیستی وجود ندارد؛ در نتیجه محال است که چیزی از دایرۀ هستی خارج شود، به همین دلیل هم هستی بی نیاز مطلق است، یعنی اصلاً چیزی بیرون از هستی وجود ندارد، که هستی به آن نیازمند باشد.

ما اگر چیزی را داشته باشیم، دیگر به داشتن آن نیازی نداریم، که بخواهیم آن را به دست بیاوریم؛ به چنین حالتی در اصطلاح علمی می گوییم؛ تحصیل حاصل محال است. پس اگر همه چیز در هستی وجود دارد و خارج از آن نیست، هستی بی نیاز مطلق است؛ یک استاد دانشگاه به دلیل عدم احساس نیاز هرگز به فکرش خطور نمی کند، که در دوره های سوادآموزی شرکت کند و اگر هم این کار را انجام دهد نمی تواند دوباره سواد خواندن و نوشتن را کسب کند؛ چون آن را در وجود خود دارد، اما کسی که سواد ندارد، چنین هوسی به سرش می زند؛ زیرا کمبود سواد را در خود احساس می کند.

پس تا به اینجا در بیان اینکه وجود چیست متوجه شدیم؛ هستی بی نهایت بوده و یکتاست، اول و آخری برای هستی وجود ندارد و علاوه بر این، چیزی خارج از هستی وجود ندارد و هستی نیازی به بیرون از خود هم ندارد.

محدوده وجود

هستی در تمام شکل هایش بی انتهاست؛ یعنی وجود مادی، خیالی، وهمی و عقلی همه نامحدود و بی انتها هستند. برای درک بهتر این موضوع مفهوم آب را در نظر بگیرید؛ درست است که آب از نظر شیمیایی از ترکیب اتم های اکسیژن و هیدروژن درست شده، اما هنگامی که به آن نگاه می کنیم، آن را آب می دانیم، نه تعدادی از اتم های اکسیژن و هیدروژن در کنار یکدیگر.

در مورد هستی هم قاعده به همین ترتیب است، وجود بی نهایت را هستی می دانیم؛ هرچند که خود ما، اطرافیانمان، تمام موجودات، کرات و… در این هستی قرار گرفته ایم. ذات هستی بی نهایت است. محدود بودن با ذات هستی منافات دارد و در نتیجه چیزی به نام هستی محدود نداریم. هستی در تمام شکل های وجودش بی انتهاست؛ یعنی وجود مادی، خیالی، وهمی و عقلی همه نامحدود و بی انتها هستند.

کشف چیستی الله و وجود فوق عقلی

به درکی که ما از وجود خودمان در مورد هستی به دست آوردیم، اصطلاحاً «الله» تبارک و تعالی می گویند. الله همان هستی جاری در همۀ اشیاء است. ما «الله» را از وجود خودمان به دست آوردیم، درک ما از الله و ویژگی های آن به صورت زیر تعریف می شود:

«هستی مطلقی که همه جا هست، بی نهایت و یکتاست، آغاز و پایان ندارد و نیازمند به هیچ چیز نیست، خلاء نداشته و جفت ندارد»

پس می توانیم بگوییم که یکی از نتایج حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[1] همین است که با تفکر، تعقل و تمرین از وجود خود به موجودی به نام الله می رسیم. ما با این خصوصیات و ویژگی های هستی از قبل آشنا بوده و تنها به یادآوری دانسته هایمان پرداختیم. دانسته هایی که ما را به یاد آشنایی می اندازد، که روزانه با آن سر و کار داریم و همان سورۀ «توحید» یا شناسنامۀ خداست! سورۀ توحید به سادگی برای ما بیان می کند که وجود چیست و معشوق و الهی که در طلبش هستیم؛ حتی اگر نامش را ندانیم، در علم، قدرت، لذت، هستی و… بی نهایت است. همۀ ما بی نهایت  طلب هستیم و در تمام شئون هستی همه کمالات را به صورت نامحدود می خواهیم. ثروت نامحدود، زیبایی نامحدود، عشق نامحدود، علم نامحدود و …  بی نهایت طلبی ویژگی ذاتی وجود انسان است و کسی نمی تواند از آن بگریزد، هرچند که سرچشمه و محل فرونشاندن آن جای دیگری است. حتی ممکن است که هیچ شناختی از هستی بی نهایت نداشته باشیم، اما او را می خواهیم و عاشق او هستیم.

قبل از همه اسماءالله «هو» یعنی او وجود دارد، زمانی که هو با اسماء و صفاتش تشخص پیدا کرده و خود را نشان می دهد، نام الله به خود می گیرد و مشخص و قابل فهم می شود. الله همان هستی بی نهایت است. ما به هستی جاری در همه اشیاء الله می گوییم؛ پس الله برخلاف آنچه که عرف تصور می کند، موجودی در آن سوی کهکشان ها نیست، الله را نمی توان از مخلوقاتش جدا کرد. امام صادق (علیه السلام) در این زمینه فرمودند؛ بیشتر مردم کسی را به عنوان الله قبول دارند، که مخلوق خودشان است. هیچ جایی وجود ندارد که الله حقیقی در آن نبوده و وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر محیط بودن خداوند به کل شیء[2] تمام الکترون ها، پروتون ها، نوترون ها و حتی ذره های ریزتری را که برای ما شناخته شده نیستند هم در برمی گیرد.

رابطه الله با سایر مخلوقات چگونه است؟

الله همان وجود است و ویژگی های وجود بیان کننده ویژگی های الله است؛ اگر بخواهیم این ویژگی ها را بررسی کنیم، باید بگوییم که؛

O الله به کل شیء محیط است، یعنی همه جا هست و به همه چیز احاطه دارد.

O الله داخل همه اشیاء هست، اما با آن ها مخلوط و ممزوج نمی شود.

O الله خارج از همه اشیاء است اما با آنها فاصله ای ندارد.  

به عبارت دیگر، نمی توانیم الله و اشیاء را از هم تفکیک کنیم. حضرت علی (علیه السلام) در این زمینه فرمودند: لسلام‍‌السلام    «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمباینه»[3] به این معنی که خداوند خارج از اشیاء است اما فاصله ای با آن ها ندارد. نمی توان گفت اینجا کرۀ زمین و کهکشان ها و ستارگان است و آن سوی همه اینها، کسی وجود دارد که اسمش خداست. خدا هستی بی نهایت است و در همه جا حضوری یکسان، اما ظهوری متفاوت دارد.

رابطه خدا با اشیاء درست مثل رابطه نفس ما با بدن ماست. آیا می توانیم بگوییم که ما در درون بدنمان هستیم یا بیرون آن؟ اگر نفس ما در درون بدنمان باشد، باید با قطع عضو قسمتی از آن کم شود؛ در حالیکه نفس یک من واحد است. بیرون بدنمان هم نیست؛ چون اگر نفس ما از بدنمان بیرون بود، نگاه ما به خودمان متفاوت می شد، مثلاً از بالا یا رو به رو آن را می دیدیم، مثل نگاهی که به سایر اشیاء داریم.

نکته اینجاست که همیشه لازم نیست ظرف و مظروفی وجود داشته باشد، بلکه در اینجا رابطه دیگری برقرار است؛ مثل رابطه ای که ما با موهومات و خیالاتمان داریم. در این رابطه داخل و بیرونی وجود ندارد، بلکه رابطه تعلق برقرار است. رابطه الله با کل هستی هم از نوع رابطه تعلق است، یعنی هستی جلوه های الله است. پیش تر گفتیم که بیرون بودن از هستی محال است؛ بنابراین تصور اینکه خدا بالای آسمان ها نشسته و موجوداتی را بیرون از خودش خلق می کند، تصور محالی ست. این تصور محدود کردن هستی محسوب می شود؛ چون خدایی که بیرون از خودش باشد محدود است.

شاید در اینجا این سوال مطرح شود که اگر همه چیز را خدا آفریده است، پس خداوند را چه کسی خلق کرده است؟ اما در حقیقت خدا کسی است که اول و آخری برای او وجود ندارد؛ اگر قرار بود که خداوند را کسی به وجود بیاورد، سوال بعدی این بود که آن کس را چه کسی به وجود آورده و این سوال تا بی نهایت ادامه پیدا می کرد؛ در حالیکه خدا کسی ست که دیگری او را به وجود نمی آورد، یعنی خدا هستی مطلق و بی نهایت است که آغازی ندارد و ما در ویژگی های وجود به این موضوع اشاره کردیم.

چیستی مخلوقات

پیش تر در تعریف اینکه وجود چیست، متوجه شدیم که هستی و الله خارج ندارد و حالا سوال اینجاست که مخلوقات چه ارتباطی با الله دارند؟ در واقع مخلوقات ظهورات و جلوه های الله هستند. قرآن مخلوقات خدا را وجه می نامند. وجه خدا بودن، یعنی چهره هر مخلوقی نشان دهنده چهره ای از خداست؛ البته جلوه با ذات تفاوت دارد؛ مثلاً اگر فردی تغییرات زیادی در ظاهرش ایجاد کند، دیگر او را نمی شناسیم. اما ذات او تغییری نکرده است. ذات با جلوه یکی نیست و می تواند برای خود بی نهایت جلوه داشته باشد. [4]

در نتیجه همه مخلوقات جلوه های خدا هستند؛ یعنی صورت هایی که خدا با آن ها خودش را به ما نشان می دهد. پس به هر کجا که نگاه کنیم وجه خدا را خواهیم دید.[5] ما دائماً با بی نهایت صورت از خدا رو به رو هستیم. با این وجود آیا می توان در وجود خدا شک کرد؟ [6] حقیقت این است که اللهی که خصوصیات او را با هم دوره کردیم، قابل شک کردن نیست. یعنی بهتر است بگوییم که در الله حقیقی امکان شک یا تردید وجود ندارد.

وجود ما قائم به الله است

ما مظهر الله هستیم و تمام ابعاد وجودمان قائم به اوست. برای فهمیدن ارتباط خود با الله از رابطه ای که با خیال داریم، کمک می گیریم؛ چون رابطۀ ما با الله مانند رابطه وجود ذهنی ما با ماست. پیش تر گفتیم که خیالات ما منشاء اثر هستند و حقیقت دارند. ما تا زمانیکه به چیزی فکر می کنیم، به آن حیات می دهیم و وقتی خیالمان را رها می کنیم، خیال در وجود ما فانی می شود. این خیال وجود دارد و اگر بخواهیم، دوباره قادر به بیرون کشیدنش هستیم. برای مثال خانه دوران کودکی خود را در ذهنتان تصور کنید و حالا آن را رها کرده و مدرسه تان را تصور کنید. آیا اگر بخواهید می توانید دوباره خانه کودکی تان را تصور کنید؟ قاعدتاً پاسخ شما مثبت است. چون خانه کودکی در خیال شما زنده، اما در وجود شما فانی شده است و هر زمان که بخواهید آن را به یاد می آورید. ما تا زمانی که در خیال خود به خانه کودکی می پردازیم، به این خیال حیات داده  و آن را زنده کرده ایم و این درست مثل رابطه الله با ماست، یعنی همان طور که خیال قائم به ماست، ما هم دائماً در حال دریافت فیض و وجود از حق تعالی هستیم.

وجود ما آن به آن به ما اعطا می شود و اگر خداوند اراده کند، دیگر صورتی از ما وجود نخواهد داشت. در این حالت ما فانی شده و به هستی برمی گردیم. یکی از اسم های خداوند دائم است. یعنی فیض و توجه خدا به ما دائمی ست. خلق خدا یک خلق مکانیکی نیست؛ مانند بنایی که خانه ای را می سازد، کارش را به پایان می رساند و سازۀ او حتی پس از مرگ بنا هم در جای خود باقی است. اما رابطه ما با خدا از نوع دیگری ست. ما دائماً در حال دریافت فیض از خدا هستیم و اگر توجه خدا لحظه ای از ما برداشته شود، تمام خواهیم شد، پس خدا چنین مالک و مدبری ست.

همه چیز ما وابسته به خواست و فیض خداست و او حتی از خودمان هم به ما نزدیک تر است؛ همان  طور که ما از وجود ذهنی مان به آن نزدیک تر بوده و هر کاری که بخواهیم با آن می کنیم. رابطه الله با ما هم به همین صورت است.

 

ما در این درس گفتیم وجود چیست و به بررسی ویژگی های آن پرداختیم. گفتیم که وجود در تمام اشکالش بی نهایت بوده و تنها یکی ست. آغازی برایش وجود نداشته و پایانی هم ندارد و آخرین ویژگی از ویژگی های وجود این است که تمام کمالاتی را که برای ما قابل تصور است در خود جای داده و بنابراین بی نیاز مطلق است. الله همان وجود است و تمام ویژگی ها ی آن را داراست. ما الله را هستی جاری در کل شیء دانسته و مخلوقات را جلوه ها و ظهورات الله می دانیم. رابطه ما با الله به گونه ای است که دائماً در حال دریافت وجود و فیض از الله هستیم. به عبارت دیگر وجود ما قائم به الله است.

 

ممکن است دانستن یا ندانستن مفهوم وجود در نگاه اول برایمان اهمیت چندانی نداشته باشد؛ یعنی همین که می دانیم هستیم، برایمان کافی باشد و دغدغه ای برای دانستن چیستی وجود نداشته باشیم. اما مسئله  وقتی مهم تر می شود که عدم درک درست وجود بر رابطه ما با دنیای اطرافمان هم تأثیر گذاشته و این درک اشتباه منجر به شکل گیری تصورات غلطی در ما شود. تصوراتی که به عنوان مبنایی برای نوع نگاه و جهان بینی ما قرار گرفته و ناخودآگاه سبک زندگی، تصمیمات، انتخاب ها و رفتار ما را تحت تأثیر خود قرار می دهند. 

ما با داشتن درک نادرستی از وجود، به جای پذیرفتن خدا به عنوان خالق مدبری که به تمام ابعاد زندگی مان آگاه بوده و زندگی را براساس قواعد ریاضی برای رسیدن به هدف خلقتمان مهندسی کرده است، تنها به داشتن خدایی مبهم و منفعل که زاییده تصورات ذهنی مان است، اکتفا می کنیم و چون نمی دانیم وجود چیست و چه ویژگی هایی دارد، حتی ممکن است در درک مراحل مختلف زندگی  هم به اشتباه افتاده و مرگ را مساوی با پایان زندگی خود بدانیم؛ درحقیقت میزان بهره مندی ما از شادی و آرامش و رسیدنمان به شاخصه های سعادت در دنیا و آخرت رابطه تنگاتنگی با فهمیدن مفهوم وجود مطلق یا الله دارد و اینکه به دلیل یک فهم اشتباه، کل دنیا و آخرتمان را به خطر بیندازیم، برایمان خسارت بزرگی محسوب می شود. ما بدون داشتن درک درستی از خود، جاییکه از آن آمده ایم، شرایط فعلی مان در دنیا و جاییکه به آن می رویم، به سعادت نمی رسیم و فهمیدن تمام این امور به درک درست ما از اینکه وجود چیست و چه مراتبی دارد، وابسته است.

[1] هرکس خود را بشناسد، قطعاً خدایش را خواهد شناخت غرر الحکم و درر الکلم، ص۵۸۸

[2] سورۀ نساء آیۀ 127

[3] نهج البلاغه، خطبه ی 184

[4] با صدهزار جلوه برون آمدی که من/با صد هزار دیده تماشا کنم تو را (فروغی بسطامی)

[5] آیه 115 سوره بقره

[6] آیه 10 سوره ابراهیم

دیدگاهتان را بنویسید